متن ترانه خواجه امیری
از عشق تو بوده هر جا که رسیدم پای تو و اسمت من جونم و میدم گل می کنه حست هر ثانیه در من رویای یه دنیاست تا جام و بگیرن ♫♫♫♫♫♫ ♫♫♫♫♫♫ گل کردن غرورت گل کردن منم هست باید منو ببینن تا پرچمت تنم هست دروازه های دنیا رو به من و تو بازه دنیا قرار از ما اسطورش و بسازه ♫♫♫♫♫♫ ♫♫♫♫♫♫ ایران تو ناجیه احساس من ایران غرور تو میراث من ایران تمام حس بودنم ایران فدای مرزت تا تنم ♫♫♫♫♫♫ دانلود آهنگ جدید احسان خواجه امیری بنام دروازه های دنیا ♫♫♫♫♫♫ ایــــــــــــــــران
دلتنگم ، همین ، و این نیاز به هیچ زبان شاعرانه ای ندارد
برخی اشعار بیژن ترقی
بیژن ترقی زاده ۱۲ اسفند سال
۱۳۰۸ خورشیدی در شهر تهران شاعر و ترانهسرای ایرانی است. وی از سال ۱۳۳۵
همکاری خود را با رادیو آغاز کردآتش کاروان با صدای دلکش یکی از
پرآوازهترین ترانههای اوست.
ترقی فعالیت ادبی خود را با استادانی چون
ملکالشعرای بهار، امیری فیروزکوهی، نیما یوشیج و شهریار آغاز کرده و با
هنرمندان و آهنگسازان نامی روزگار خود چون ابوالحسن صبا، رضا محجوبی، علی
تجویدی، داریوش رفیعی و پرویز یاحقی همکاری نزدیک داشته است.
کتابشناسی
آتش کاروان، نشر جاویدان، ۱۳۸۵
از پشت دیوارهای خاطره
تصنیفهای نامدار
از تصنیفهای نامدار او میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
میزده شب چو ز میکده باز آیم
برگ خزان
به زمانی که محبت شده همچون افسانه
صبرم عطا کن
پشیمانم
مرا نفریبی
بهار نورسیده
به خاطر تو
اشعاری از بیژن ترقی
امشب شده ام مست که مستانه بگریم
بگذار شبی ، گوشه ی میخـــانه بگـــریم
زآن آمده ام مست در این میکده کامشب
بر قـهـقهه ی ســاغــر و پیــمانه بگـــریم
افسانهء دل قصهء پـــر رنــج و ملالیست
بگذار براین قصه و افســـانه بگــــریــــــم
ای عقل ، تـــو برعاشق دیـــوانه بخندی
من نیز به هـــر عاقل و فـــــرزانه بگـریم
طـــفل دل من بــاز تو را می طلبد بــــاز
بگذار بر این طفـــــل ، یتیمانه بگــریـــم
امشب زچه رو در وطن خویش غـــریبم
بگذار در این شهـــر غــــریبانه بگـــریـم
آن طایــر زیبـــــای مـــرا بال ببســــتند
شبها به پرافشــــانی پـروانه بگـــریـم
بیژن ترقی
*** ادامه مطلب ...
شعر : نگاه معلم( مدرسه عشق ) شاعر : زنده یاد مهندس مجتبی کاشانی ( سالک)
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند،
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده عشق
آفریننده ماست.
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد- به گمانم
کوچک و بعید
در پی سودا نیست
که ببخشد ما را
و بفهماندمان،
ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق
علم را با احساس
و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان
همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی
قلمی نگذارند
و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غایب بکند
و به جز ایمانش
هیچکس چیزی را حفظ نباید بکند
مغزها پرنشود چون انبار
قلب خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند
که به جای مغز، دلها را تسخیر کند.
از کتاب تاریخ
جنگ را بردارند
در کلاس انشاء
هر کسی حرف دلش را بزند
«غیرممکن» را از خاطره ها محو کنند
تا، کسی بعد از این
باز همواره نگوید: «هرگز»
و به آسانی همرنگ جماعت نشود.
زنگ نقاشی تکرار شود
رنگ را در پائیز تعلیم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگی را در رفتن و برگشتن
از قله کوه
و عبادت را در خدمت خلق
کار را در کندو
و طبیعت را در جنگل و دشت.
مشق شب این باشد
که شبی چندین بار
همه تکرار کنیم:
عدل
آزادی
قانون
شادی...
امتحانی بشود
که بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ایم
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما.
میشود، سبز بود با یک برگ
میشود، شد بهار با یک گل
از دل یک شکوفه شادی کرد
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری برید
پردههااش پردههای ما درید