خطرنگار

خطرنگار

خطرنگار khatarnegar
خطرنگار

خطرنگار

خطرنگار khatarnegar

اصل خویش بخش ۱ - سر آغاز



اصل خویش

بخش ۱ - سر آغاز

 
 

بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جداییها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

سر من از نالهٔ من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور نیست

آتشست این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشقست کاندر نی فتاد

جوشش عشقست کاندر می فتاد

نی حریف هرکه از یاری برید

پرده‌هااش پرده‌های ما درید 

 

همچو نی زهری و تریاقی کی دید

همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید

نی حدیث راه پر خون می‌کند

قصه‌های عشق مجنون می‌کند

محرم این هوش جز بیهوش نیست

مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد

روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو باک نیست

تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد

هرکه بی روزیست روزش دیر شد

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید والسلام

بند بگسل باش آزاد ای پسر

چند باشی بند سیم و بند زر

گر بریزی بحر را در کوزه‌ای

چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

کوزهٔ چشم حریصان پر نشد

تا صدف قانع نشد پر در نشد

هر که را جامه ز عشقی چاک شد

او ز حرص و عیب کلی پاک شد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علتهای ما

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

جسم خاک از عشق بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد

عشق جان طور آمد عاشقا

طور مست و خر موسی صاعقا

با لب دمساز خود گر جفتمی

همچو نی من گفتنیها گفتمی

هر که او از هم‌زبانی شد جدا

بی زبان شد گرچه دارد صد نوا

چونک گل رفت و گلستان درگذشت

نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت

جمله معشوقست و عاشق پرده‌ای

زنده معشوقست و عاشق مرده‌ای

چون نباشد عشق را پروای او

او چو مرغی ماند بی‌پر وای او

من چگونه هوش دارم پیش و پس

چون نباشد نور یارم پیش و پس

عشق خواهد کین سخن بیرون بود

آینه غماز نبود چون بود

آینت دانی چرا غماز نیست

زانک زنگار از رخش ممتاز نیست

 

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامهٔ دهخدا جستجو کنید.

شماره‌گذاری ابیات | وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی) | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک

حاشیه‌ها

تا به حال ۷۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.

ناشناس نوشته:

بنام خدا
میدانیم که مقصود از کارهای عبادی نزدیک شدن به خداست مثلا نماز برای نزدیک شدن به خدا انجام میشود این معنی میرساند که ما از خدای خود دور افتاده ایم وحال باید برای تقرب کاری بکنیم
سرآغاز مثنوی همین دوری وجدائی مطرح شده است وبراستی اگر ما جدائی خود را درک نکنیم چگونه میتوانیم در امر تقرب بکوشیم مولوی این جدائی را از ژرفای دل متوجه بوده ورنج ناشی از آنرا
بدرستی احساس کرده وخواسته حقیقت رابه ما هم انتقال دهد ومثنوی خود را با این مقدمه جالب شروع کرده است وجا دارد سرآغاز مثنوی را با توجه کافی بخوانیم
اگر خواسته باشیم با مولوی همنوا شویم ودور افتادگی خود را همچون نائی که از نیستان اصلی بریده شده در یابیم کافیست توجه کنیم که همه رنجهای روانی فعلی ما وآنچه در گذشته کشیده ایم ناشی از دوری ما از پروردگامان بوده است وتمثیل نای بریده شده از نیستان برای همه ما مصداق دارد ما در زندگی اجتماعی از همان ابتدای کودکی به غیر خدا وابسته شده ایم وخدا پرستی ما هم غالبا از همین وابستگی برآمده وچه بسا کار ساز نیست ولذا توجه به آثار مولوی وامثال مولوی که مارا راهنمائی میکنند برای همگان ضروری است اگر کسانی به آثار مولوی توجه ندارند ویا به او خوشبین نیستند با اندکی دقت ممکن است متوجه شوند یا نظرشان تغییر کند وآنها که به مولوی ارادت دارند خوب است عنایت کنند که در راهی بی پایان قرار درارند وبه آنجه میدانند اکتفا نکنند

ناشناس نوشته:

بایاد خالق جانها
هرکسی کودور ماندازاصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
اصل خویش یعنی یگانگی خویش وتمامیت خویش وارزش والای خویش وخلاصه فطرت الهی خویش که در ااتصال به مبدا است
آیا چه چیز هائی ماراازاین اصل دور کرده است اگر بدانیم امیدی به سعادت ورستگاری وجود دارد
اگر قدری توجه کنیم شاید دریابیم که یگانگی ما در پای شریکان افتاده وبجای اینکه خودمان باشیم یکی از دیگران شده ایم یکی از دیگران بودن یعنی درمیان نبودن اصل خویش وتمامیت وجود مادر پای نیاز روانی به دیگران محو گردیده وفطرت الهی ما درپای طبیعت ما ومکتسبات دیرینه ما از تجلی باز ایستاده ورشته ارتباط وعشق ما به مبدا هستی زنگ زده وعایق گشته است
برای رسیدن به حقیقت ناچاریم تامل کنیم وبا صبر وحوصله موانع ومشکلات را ببینیم آنچه انسان را از اسارت میرهاند مشاهده احوال خویش با بی طرفی است که اصطلاحا خود شنا سی گفته میشود وگرنه خواندن مثنوی مولوی وآثار دیگربرای ما چندان سودمند نخواهد بود
در حدیثی مشهور داریم که “طلب العلم فریضه”ودر حدیثی از امام صادق ع درتحف العقول آمده است که مقصود از علمی که طلب آن واجب است علم النفس میباشد
وعلم النفس همان اگاهی به احوال خود وشناختن
مکتسبات مزاحم وشرطی شده است این آگاهی میتواند رهاننده باشد
تصور میرود آنچه در حاشیه ابیات مولوی گفتنی است راهگشائی برای توجه کردن وفهم مقصود اوست وکار مهم شارحان آثارش باید این باشد وگرنه بزرگنمائی مولوی وارزشیابی او ونظر یه سازی در مورد اوچنانکه غالبا معمول است مفید واقع نمیشود

فضل الله شهیدی نوشته:

بنام خدا
به نظر میرسد اگر تمام ابیات سرآغاز مثنوی در اینجا نوشته شده بود بهتر بود

ف-ش نوشته:

بنام او
بشنوازنی چون حکایت میکند
وزجدائیها شکایت میکند
دراین بیت مشهوروابیات بعد آیا کدام جدائی درنظراست که به نی بریده شده از نیستان تشبیه شده است ؟ آیا معنی این جدائی درهبوط اولیه انسان در این دنیا ست یا اینکه مقصود آن جدائیها ئی است که از عوامل محیط اجتماعی وتربیتی حاصل میشودوفرد را از اصل خود یاخویشتن خویش خالی واز غیرخود پر میسازد؟اگر مورد اخیردر نطر باشد موافق حدیثی ازپیامبرگرامی اسلام است که همه کودکان با فطرت پاک متولد میشوند وبعد والدین آنان را به آئین خود درمیآورند(ازفطرت دورمیسازند) وچون ابیات مقدمه مثنوی گواه آنستکه انسان ازاصل خوددور مانده است ودرمطالب مثنوی وآثارعرفانی دیگرتاکید شده که آدمی باید اصل خودرا بازیابد وبه خدا برسد بنظرمیرسد معنای دومی قاعدتا وعملا باید مورد توجه باشد وگرنه چنانچه معنی اول صرفا در نظرباشد چاره ای نمیتوان اندیشید
بعضی گفته اند چون طفل متولد میشود موجودی جهانی است یعنی هم نفس با کل عالم وجود ومبدا هستی میباشد وبعد در محفظه وقفسی ازحالات دیگران ومقتضیات محیط زندگی وارد میشود وروحیه بازودریجه فطرت اوبسته میشود وتبدیل به موجودی محلی ومحدود به نام ونشان ومرام خاص توام با بیم توهم میگردد ونیزمیدانیم که عرفا ومرشدان در روان انسان قفس وقالبهای فکری سراغ دارند وبرشکستن آنها وآزادشدن یا بت شکنی تاکید میکنند خود مولوی گوید:
ازهزاران کس یکی خوش منظراست
که بداند کو به صندوق اندراست..
یا به طفلی در اسیری اوفتاد
یا زاول او زمادر بنده زاد..
دائما محبوس وعقلش در صور
ازقفس اندر قفس دارد گذر.الخ.
اسیر بودن یا در قفس بودن بمنزله جدائی از واقعیت واصل خویش است پس باحتمال زیاد ابیات مزبوروامثال آن توضیحی درمورد”شکایت از جدائی ها” وچبود آن بدست میدهد که یک جدائی چاره پذیراست

گمنام نوشته:

اول دفتر به نام ایزد دانا . . . . . صانع پروردگار حی توانا
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم . . . . . صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
. ………
سعدی از آن جا که فهم اوست سخن گفت . . . . . ور نه کمال تو وهم کی رسد آن جا

بسی حیف است که این ستایش زیبا را از استاد سخن حکیم سعدی (ره) تا به آخر درج نکند ولکن ذکر آن طویل ساختن مطالب دیگرست که در اینجا میرود. ( کلیه این اشعار را میتوان در اینجا مطالعه نمود.)

http://ganjoor.net/saadi/divan/ghazals/sh1/

اما بعد:

نویسنده قبل از هر چیز مایل است حضرت مولوی را از دریچه ای دِیگر و با اقتباس به اشعار خود او با دوستداران او آشنا کند. سپس شرح کوتاهی که دفتر هفتم از مثنوی چنانچه برقم نگارش آمدی در کدام وادی دوستداران خود را از برای تفرج؛ بتفرش بردی.

او خود میگوید.

هرکسی از ظن خود شد یار من . . . . . . از درون من نجست اسرار من

پس خواننده را چنانچه این گفتار خوش نیاید آنرا حمل بظن نویسنده دارد.

این مطالب بمرور زمان و با LINK به دیگر قسمتهای مجموعه گنجور خواهد بود. چنانچه دوستان عزیر نظرات دیگری در نحوه ارئه داشته باشند ؛ با درج نظرات خود؛ قبل از شروع نویسنده را راهنمائی فرمائید.

گمنام نوشته:

دوستان عزیز لطفآ به حاشیه غزل شماره ۱ مراجعه فرمائید.
.
/http://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh1

ف-ش نوشته:

بنام او پیرامون قربت وغربت در سرآغازمثنوی
این بیت جالبی است درباره قرب: ( دراین مجموعه نیا مده است)
نوراو در یمن ویسر و تحت وفوق برسر وبر گردنم مانند طوق
مشکل است که کسی به این درجه از تقرب برسد که نور یار را در راست وچپ وبالا وپائین مانند طوقی در اطراف خود احساس کند ولی مسلما اهل سلوک ومعرفت این احوال را تجربه کرده اند.
ازاین بیان میتوانیم در یابیم که معنای قرب ( خلاف جدائی که درآغاز مثنوی عنوان شده است )جنبه مکانی ندارد واینطور نیست که چیزی به چیز بزرگترازجهت فاصله نزدیک یا دور گرددالبته اینرا همه میدانیم ودر بیت بالا هم مشخص است ولی جادارد بیشتردران تامل کنیم.
همه ما در زندگی دنیائی در احاطه هوا وجاذبه زمین ونیز در احاطه فضای خانواده ومحل کار ومحل سکونت شهری یا روستائی وکشوری وبطور کلی محاط در طبیعت وجامعه هستیم واصولادر این فضاها نفس میکشیم واحساس وجود میکنیم و فکر وذکرمان راجع به همین چیزهاست واحساسات ماچه بدانیم یاندانیم اسیراین شرایط است ولی عارف واصل ازاین شرایط عدول میکند و اجساس میکند که در احاطه آن عاملی است که بر همه این فضاها وچیزها محیط است یعنی خود را در احاطه پروردگار ونوراومیبیند در این حال از اسارت فضاهاو چیزهای تیره دیگر خارج وسبکبال میگردد
آینه کز زنگ آلایش جداست پرشعاع نور خورشید خداست
در قرآن هم آمده است” بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون”و برداشت میشود که مکتسبا ت انسان زنگاردلش میگردد پس تا ثیرات نامساعد محیط تربیتی واجتماعی وغیره که اشاره شد همین زنگا رها را درآینه وجودماایجاد می نماید.
رو تو زنگار از رخ او پاک کن بعد از آن آن نوررا ادراک کن
پس معنای تقرب به خداکه گفتیم جنبه زمانی مکانی ندارد تو جیهیش این میتواند باشد که انسان از حصارتاثیرات تربیتی و اجتماعی بدرآید ونورحق در دل وجانش بتابد وبه جای عوامل جزئی مثل فضای اجتماعی وملی وفرهنگی وغیره که محیط برانسان است وباعتبارآنها غریبانه احساس وجود میکند خدا را محیط بر خود ببیند وباعتباراواحساس وجود کند مولونا میگوید:
قرب نز پائین به بالا جستن است قرب حق از حبس هستی رستن است
در این بیت مقصود از” حبس هستی” احساس هستی مجازیست که با تکیه به دون الله یا عوامل جزئی نامبرده پیدا میشودو عرفا آنرا “نیستی هست نما” نامیده اند چرا که هستی حقیقی و با شکوهی را ورای احساس هستی معمولی در ارتباط با خدا در مواقعی تجربه کرده اند ومعنی عشق با همین احساس اصیل هستی تجلی پیدا میکند عشفی که به قول مولوی” طبیب جمله علتهای ما” و”افلاطون وجالینوس ما” است ودر شرح آن “هم قلم بشکست وهم کاغذ درید”
برای امثال ما که ازاین حالات وتجربیات اهل معرفت محرومیم همین قدر که اشارات آنهارا با ذوق سلیم وحوصله مورد توجه قراردهیم وبیزارنباشیم برایمان خالی از ارزش نیست وممکنست محرک ومشوقی برای رهائی از اسارتها ورسیدن به رستگاری باشد اگرآشنائی با این مسائل مهم نبود اینهمه آثارعرفانی ومعرفتی پدید نمی آمد.

ناشناس نوشته:

دربیت ۱۱ پرده هایش نوشته اند دربعضی مآخذ
دربیت ۱۶ آنکه به جای آنک …
بیت ۲۹ چونکه به جای چونک …
بیت ۲۹ رابه اینصورت هم نوشته اند
چونکه گل رفت و گلستان شد خراب
بوی گل را از که جوئیم از گلاب
ظاهرا بر متن ترجیح دارد
بیت ۳۴ آینه نوشته اند شاید تفاوت مربوط به اختلاف مآخذ باشد
پاسخ: احتمالاً مطابق فرموده، تفاوتها مربوط به تفاوت مآخذ است. در هر صورت جهت جلوگیری از اختلاط نقلهای مختلف نقل اصلی را دست نزدیم و نقل شما را در حاشیه باقی گذاشتیم. ضمن آن که «آنک» و «چونک» می‌تواند ناشی از تفاوت رسم‌الخطی باشد نه اختلاف در اصل کلمات.

بهرام فرهمندنژاد نوشته:

به نام آفریدگار

یکی از بنیادی ترین اصول عرفان اسلامی مسئله وحدت وجود است. مولانا و ابن عربی و سایر بزرگان عرفان روی این اصل سخنان زیادی گفته و توضیحاتی داده اند.
این وحدت به دو صورت شکل می گیرد حلول یا اتحاد.
حلولیه معتقدند خدا در ما حلول می کند و اتحادیه متحد شدن با خدا را غایت قرار داده اند.
به نظر حقیر وحدت وجود نوعی خیالپردازی جنون آمیز می باشد زیرا آفریدگار می بایسشت فراتر از صفات و مخلوقات خود باشد و اتحاد او با مخلوقاتش عملا غیر ممکن است.

رضا نوشته:

بیایید این بیت را این گونه بخوانیم:
نی حدیث راهِ پرخون می‌کند
قصه‌های عشق، مجنون می‌کند
این نی است که از راه پرخون حدیث می‌کند و سخن می‌گوید و این قصه‌های عشق است که انسان را دیوانه می‌سازد.

شایان نوشته:

با سلام و درود بر دوستان گرامی
می خواستم اعلام کنم که در بیت اول مثنوی معنوی مولانا اشتباهی رخ داده که خواهشمندم تصحیح بشه.
بشنو از نی چون حکایت می کند.
از جدایی ها شکایت می کند.
نوشته ی صحیح آن است.
با تشکر
پاسخ: با تشکر، نقل مورد نظر شما بدل است و اشتباهی رخ نداده. مشکل تفاوت نسخه‌هاست. تغییری داده نشد.

مهدی نوشته:

به نام خدا
در برخی از نسخ و تصحیحات، بیت اول این گونه آمده است:
بشنو این نی چون حکایت می کند…. از جدایی ها شکایت می کند. به نظر می رسد این روایت به حقیقت نزدیک تر باشد چرا که مثنوی را می توان سراسر شرح حکایت های جان شریفی چون مولانا برای مشتاقان دانست. در واقع مولانا خود را به نی تشبیه کرده است. کما اینکه در جای دیگری نیز فرموده است: با لب دمساز خود گر جفتمی… همچو نی من گفتنی ها گفتمی

رضا نوشته:

گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو ای تو سلطان سخن

به بیت اول توجه کنید بسیاری این بیت را اشتباه می خوانند می نویسند : (بشنو از نی) که اشتباه است عبارت درست (بشنو این نی است) که تمامی معنی را عوض می کند قسمت اول بشنو از نی ؛ نی می تواند منظور همان ساز نی باشد ولی در حقیقت نی شخص مولاناست که راوی این کتاب است : بشنو این نی چون ….

صادق بهرامیان نوشته:

سراغاز مثنوی معنوی که به نی نامه معروف است شامل یاداوریهای وی درباره توجه به این کتاب است که محتوایی عارفانه دارد

Ahmad Shahab Shokohmand نوشته:

سلام میشه در مورد این ابیات اول مثنوی کمی روشنائی بتین .؟؟ بسیاری سایت ها و کتاب های مثنوی به عوض (بشنو این نی چون شکایت می کند ) …نوشته اند (بشنو از نی چون حکایت می کند/// … یا در جای دیگری شما نوشتین ( در نفیرم مرد و زن نالیده اند ) در حالیکه در بسیاری کتاب های مثنوی ( از نفیرم مرد و زن نالیده اند) نوشته اند ، نه اینکه در نفیرم مرد و زن نالیده اند…؟ کدام یک درست است ؟

بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جداییها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

رسته نوشته:

می‌پرسند کدام یک درست است:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند / وز جدایی‌ها شکایت می‌کند
یا
بشنو این نی چون شکایت می‌کند / از جدایی‌ها حکایت می‌کند

جواب معمول این است که در نسخه های مختلف این اختلاف به وجود آمده است.
اگثر به این استدلال راضی نمی‌شوند و درست آن را می‌خواهند و حق هم دارند.
اختلاف معنی می‌تواند زیاد باشد، بستگی دارد که چقدر در آن دقت بکنیم و باریک شویم. همچنین می‌تواند نزدیک باشد، بستگی دارد که چگونه آن را تعبیر و تفسیر بکنیم. بستگی دارد که در میدان سخن بمانیم و یا به میدان معنی برویم.
۱۸ بیت اولیه مثنوی یعنی تا × در نیابد حال پخته هیچ خام / پس سخن کوتاه، والسلام × داستانی دارد که در اکثر کتاب‌های مربوط به مثنوی آمده است.
در این ۱۸ بیت ۸ بار واژه نی مستقیم به کار رفته است و چندین بار نیز به شکل تشبیه و مجاز و کنایه به کار گرفته شده است. علاوه بر نکته‌های فوق، فن هنری دیگر ادبی (‌به اصطلاح صنعت ادبی) که به کار رفته است و اکثراً نادیده گرفته می‌شود در بیت ۶ است ، و آن جستن است که می‌توان آن را به دو شکل خواند : جَستن یا جُستن .
این فن هنری را در صنایع ادبی می‌گویند ایهام. در ایهام یک واژه معنی دوگانه می یابد: یکی معنی دور و دیگری معنی نزدیگ. اول معنی نزدیک به ذهن خواننده می‌آید و هنگامی که به کنه آن پی می‌برد معنی دومی و عمیق‌تر آن را در می یابد.
ممکن است مولوی منظوری چنین ایهام انگیز نداشته است ولی در گذشت روزگاران چنین ایهامی بر این واژه در این بیت سایه انداخته است. در هر دو حال با ذوق شعری می‌آید و آن را زیبا‌تر ساخته است.
دلایل فراوانی از متن مثنوی می‌توان آورد که منظور اصلی مولوی جّستن یعنی جهیدن است . یعنی هر کسی از ظن خود یار من می‌شود ولی اسرار من در درون من است و از درون من به این آسانی ها نمی جهد.
درست است که در بین نسخه ها اختلاف‌های زیادی وجود دارد ولی در این ۱۸ بیت آن‌قدر افزونگی redundancy وجود دارد که در نهایت معنی پایمال نمی گردد. چه بگوییم بشنو این نی … و یا بشنو از نی.
من خودم بشنو این نی را دوست دارم، چون بشنو از نی یک شی در بین اشیای دیگری را القاء می‌کند ولی بشنو این نی، جانی را در بین جان ها به میان می‌آورد و تفاوت خیلی زیاد است.

نا شناس نوشته:

اگر امکان دارد شرح مثنوی آفای کریم زمانی را نیز ضمیمه کنید .

ناشناس نوشته:

بیت اول حکایت می کند و شکایت می کند جایجا نوشته شده است.

ناشناس7 نوشته:

بشنو این نی چون شکایت میکند از جداییها حکایت میکند
منظور از ان میشه۱) جدایی از نیستان در نظر گرفت۲)ان کسی این نی راساخته و در ان دمیده که منظور همان گزینه ۲ حق تعالی است و گزینه ۱اشاره دارد به همان خاک وگلی که انسان از ان ساخته شده و چون ذات انسان از مرگ بدش میاد گزینه یک مناسب تر است

محمد نوشته:

دوستان درستش همین هست:

بشنو این نی چون شکایت می‌کند
از جداییها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

مولانا:من ز جان جان شکایت می کنم / من نیم شاکی روایت می کنم

برای توضیحات در مورد دو بیت اول به سخرانی دکتر عبدالکریم سروش با عنوان “قیامت عشق” مراجعه کنید
لینک دانلود سخنرانی قیامت عشق:http://www.mediafire.com/?bub9ua1er1mktqb

حسین علیزاده نوشته:

شرحِ حکایتِ جانسوزِجدائی واشتیاق وصال یارودیار است که اکثریت قریب به اتفاق شعراء وادباوعرفا ء درطول تاریخ باداشتن عقائد وادیان مختلف وبا فرهنگ های متفاوت همه وهمه رامتحول کرده ودرآنان روح ملکوتی دمیده وذوق سرودن شعر روح نواز وپدیدآوردن نثربرفراز و تآلیف متون عرفانی پررمزوراز ایجادکرده است واین همان عشق است که به زندگی روح میدهد وبه انسان هاامید ؛ بنظر می رسد این قدرمشترک همه انسانها است که ازیک نیستان ویک ریشه نشات گرفته اند ؛ از درد فراق وآتش هجران پیوسته درسوزوگدازند ونیز تمام آنان ،دربدست آوردن یارودیار هم داستان وهمراهند ؛ پس چه خوب است عالمان وآگاهانِ عالم تلاش کنند انسان هارامتوجه این مشترکات بنیادین نموده ؛ به هم نزدیک کرده وآنان راازاختلاف وپراکند گی نجات دهند ودرنتیجه همه برمحور خدای ِواحد متحد بشوند .

سوزوگدازتمام نوابغ جهان ؛ وعشق آتشین همه عشاق به نام عالم امکان ؛ وجمیع آثار منثورومنظوم مسموع ومنقوش جاودان که بامناظر زیبای طبیعت هم گون وهم نوا وهم خوان هستند، همه وهمه ریشه دراین حکایت هجران وآرزوی یارودیار، انسان دارند.

داستان طولانی شیرین وفرهاد وافسانه جاودانه وامق وعذرا وقِّصه پُرغُصّه لیلی ومجنون وزندگی آموزندة مولاناوشمس تبریزی وهزاران هزار واقعیت دیگر تاریخ بشر همه ازسرچشمه « دردجدائی دیارواشتیاق به وصال یار» جاری می شوند

Anne نوشته:

درود

بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر

{مولوی ابتدا ۱۸ بیت نی نامه را سروده و در بیت هجدهم والسلام گفته بود، حسام الدین یکی از مریدان خاص مولوی از او می خواهد که آنچه به عنوان معارف از عرفان و دین به آن ها می آموزد، به صورت شعر بگوید مثل سنایی و عطار، مولوی این ۱۸ بیت را از دستار خود باز می کند و می خواند، حسام الدین شیفته این اشعار می شود، از مولوی میخواهد ادامه این اشعار را بسراید، مولوی هم با مرید خاص خود حسام الدین و دیگر مریدان قرار میگذارد که بسراید و آنان بنویسند و اگر در جلسه ای حسام الدین غایب بود، سرودن هم تعطیل می شد. در سال ۶۶۲ ه ق یعنی ۲ سال بعد از شروع سرودن مثنوی، که زن حسام الدین از دنیا میرود و حسام الدین در جلسات مثنوی حاظر نمی شود، سرودن مثنوی متوقف می شود و در سال ۶۶۴ دوباره آغاز می گردد و تا سال ۶۷۲ غروب خورشید مولوی ادامه می یابد. “ای پسر” دقیقا حسام الدین است که مورد خطاب مولوی است و در واقع ۲۶ هزار بیت مثنوی تفسیر همان ۱۸ بیت نی نامه است!!}
عباس براری_مولف کتاب ادبیات پیش خیلی سبز

Anne نوشته:

درود

اینی که “رضا” گفت درسته؟
نی حدیث راهِ پرخون می‌کند
قصه‌های عشق، مجنون می‌کند

؟؟؟

تو دبیرستان این طور برامون معنی کردن: نی از قصه های عاشقان سخن می گوید.

کدومش درسته؟

sohrab نوشته:

آیا کسی میتواند این شعر را برای من معنی کند

زهرا رستمی نوشته:

خدا نگه دارتان باشه ۲ماه دنبال این شعر بودم

عرفان نوشته:

سلام واقعا انسان با خواندن شعر های مولوی به یک فضای عرفانی خاصی بزنید.عرفان مدیر سایت شعر و طرب

عمر نوشته:

سلام خدمت همه دوستان.اکه کسی هست که مثل من از خوندن ابیات مولانا چیزی بجز لذت بردن از لحن و اهنگ یا لذت از اینکه داره شعر یه شاعر و عارف بزرگ رو میخونه چیزی عایدش نمیشه.تمنا میکنم حتما کتاب تفکر زائد نوشته محمد جعفر مصفا رو بخونه.هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش/ما همه لاشیم با چندین تلاش.والله المستعان

رضا نوشته:

با توجه به این که نی شخص مولانا م باشد ظاهرا بشنو این نی صحیح می باشد

feraidoon نوشته:

salaams
First of all thank you for such an amazing website. I have read this poem many times in Farsi and English. I have the Nicholson’s English translation and it’s not the same as you have on your site. For example in the his English translation of the first line he says. ” Listen to the reed how it tells a tale, complaining of separation. Which the is taken from the Farsi line
بشنوازنی چون حکایت میکند
وزجدائیها شکایت میکند

why do’t you have it this way if this is based on Nicholson’s edition. thank you
Feraidoon from California

فرخ نوشته:

همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید

به تظر میرسد که در هر دو بیت به جای “کی” لغت “که” صحیح است. من در یک مثنوی دیگر هم استفاده از “که” را میبینم.

بحث بیتهای اول در مورد اینکه کدام شکل ابیات اول مثنوی صحیح است خود بحث جالبی است. به نظر من ان شکل که متداول بوده همان است که بیشتر نویسندگان حاشیه اینجا نوشته اند. ولی شاید این هم معجزه زبان فارسی و هم معجره مولوی است که هز یک از اشکال جایگزین که در اینجا امده هم میتواند صحیح باشد.

فرخ نوشته:

متاسفانه من تمرین کافی در مطالب ادبی تدارم و متوجه شدم که توشته فوق خود غلط است! لذا تصحیح میکنم : مصرع صحیح است. بیت غلط!

کرامت الله سائس نوشته:

مثنوی معنوی درحقیقت جهان اشعارست که خاصیتش بیش ازجذب کننده ودارای قدرت فوق العاده روشن کننده موضوعات مختلف زنده گی است

ناشناس نوشته:

سلام :با مطالعه نظریات شما دوستان دراین سایت آشنا شدم هیچکدام مورد قبول واقع نشد ,راهنمایی
تادمت به دم عارف صمدانی نرسد محال است از این شعرها وراه رسیدن به خداوند تباک وتعالی را پیدا کنی جز وقت گذرانی چیزی دستگیرتان نمیشود با تشکرو

نوشین نوشته:

بیت:
عشق جان طور آمد عاشقا. طور مست و خر موسى صاعقا
اشاره به چه داستانى دارد؟

نوشین نوشته:

در جواب به دو دوست عزیز سهراب (٢٥)و عمر(٢٨):
با توجه به تجربه ى شخصى خودم براى درک بهتر معنایى مثنوى بهتر است با شرح وتفسیر یکى از بزرگان در این راه قدم بگذارید و کم کم
خود شما به تدریج با زبان مولاناى عزیز آشنا میشوید .
مثلاً سى دى هاى تفسیر مثنوى دکتر ناصر مهدوى به نام شرح اشتیاق بسیار براى من قابل فهم و گیرا بود و فکر میکنم به راحتى درهاى شناخت بهتر افکار مولانا را به روى هر کس باز میکند البته این شناخت
معنایى اشعار و آشنایى با مثنوى براى کسب کمالات و طى طریق عرفان
واقعى کافى نیست و به قول مولاناى عزیز که در همان ابتداى مثنوى
میفرماید:
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق…………
یعنى همراه واقعى مثنوى کسى است که فراق را درک کرده و مشتاق وصال باشد ……

حمید رضا گوهری نوشته:

بشنو از نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
…………………………
درست می فرمایند بعضی نسخ بشنو [این نی] نوشته ولی اجازه بفرمایید بدلایلی چند حقیرهمان را که ازکودکی و از روی نسخۀ چاپ سنگی نیکلسون ازبرکرده و دوزانو درمحضرمرحوم پدرم ودوستان ایشان که خدایشان بیامرزاد همه ازاستادان بلند پایۀ دانشگاه بودند در۶۰ سال پیش ازاین نشسته و میخواندم ومورد تحسین واقع میشدم بگویم که علت دگرش شاید این باشد که به دلم بیش ترمی چسبد و بشنو این نی قدری قریب می نماید و از همه گذشته این کتاب مستطاب را که ۲۵۸۵۷ بیت است وحقیردرطول این ۶۰ سال اخیرپنج بار آنرا ختم کرده و هزاران بارازجایی چون فال حافظ بازکرده وحدود ۱۰ الی ۱۲ ۱۲ هزاربیت ازابیات مهم آنرا ازبردارد و در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران نیزدرمحضرهریک ازبزرگان که که به تلمذ نشسته همواره بشنو از نی دیده و شنیده همان گونه بخواند که عادت برآن دارد…بشنو از نی….
…………………………..
این بیت را بلحاظ ظاهری میتوان به دوگونه خواند
بشنو از نی چون حکایت میکند
چون = چگونه وازچه
اما پاسخ درمصرع بعد است ، ازجدایی ها شکایت میکند .
حکایت نی شکایت ازجدایی هاست
۱- نی چیست؟
۲- شکایت به که می برد
۳- جدایی ها ازچه وازکه وازکجا وازکی(چه زمان)
این نی ازکدام جدایی ها شکایت میکند
…………………………
نی یعنی چه ؟
دوحرف نون ویا که ترکیب نی را میسازد درزبان پارسی به دو معنی آمده :
نِی = بکسرنون به معنی سازیست که ازنیستان میبرند ودرونش خالی است یا مجوف است [ اگرکه پرازشکرباشد خود داستان دیگریست اما فعلاً فرض را برخالی بودن آن میگزاریم وگویا هفت سوراخ میکنندش [ مطمئن نیستم ] وهرچه ازیک سوی آن بدمند [ می دمند فوت نمیکنند ] ازسوی دیگرهمان صوت برمیخیزد
نی = بسکون نون ویا = بمنی نه ، پاسخ منفی نبودن نیستی
نی گرت زخمی رسد آیی چوچنگ اندرخروش
ادامه دارد

حمید رضا گوهری نوشته:

ادامۀ تفسیرو بیان معنی سه بیت اول مثنوی مولوی ازحمید رضا گوهری :
چنانکه دربالا بعرض رسید واژه [ نی ] متشکل از نون ویا درزبان پارسی به دومعنی آمده است یکی بکسرنون ودیگری به سکون نون که معانی آنها گفته شد ، اولی همان سازمشهوراست که ازدرون خالیست ودیگری به معنی نَه معادل NO
انگلیسی .
ماهی ازسَرکَنده گردد نی زدُم [ ماهی ازطرف سرش حرکت میکند نه ازدَم [ کنده گشتن = حرکت کردن - ازجای کندن - روبه جلوجهیدن ]
مولوی درمصراع اول ازهردومعنی واژه [ نی ] بهره میبرد و همه کس میداند که اومیخواهد بگوید بشنوازمن ، اما منی که نیستم منی که هم نِی ام وهم نی ام . نِی به مفهوم آن ساز مشهور که ازدرون خالیست ازخود آوایی ندارد وهرچه ازیکسویش بدمند ازسمت دیگربیرون میاید . ومن نمیدانم چه کس این سخن ها والفاظ ازدهان من میگوید ونی به معنی نه ونیستی ونفی یا منی که نیستم ، منی که فنای درحق ام. دوستان عزیزباید بدانند که مثنوی را مولوی خود قران پارسی نام داده [ فیه مافیه] واین کتاب مستطاب نزدیک ترین کتابیست که بقران وحتی به سبک قران ازبسیاری جهات نبشته شده حتی بلحاظ ظاهری ، همچنانکه قران را حضرت مصطفی بفرمود وکاتبان وصحابه نبشتند ، مثنوی را نیرمریدان وکاتبان مثنوی اززبان اومی شنیده اند ومی نوشتند و بهتراست همین جا خدمت دوستداران مولوی ومثنوی عرض کنم که برای درک مفاهیم بلند مثنوی باید قران بدانند چنانکه اگرقران مجید را ازمثنوی حذف کرده وجدا سازید چیززیادی باقی نخواهد ماند . پس همچنانکه قران را جزبا قران نمی توان درک ومعنی وتفسیرکرد ، مثنوی را هم تنها بکمک خود مثنوی میتوان تفسیروبیان کرد . پس اگرچه که حقیربابضاعت اندک خود سعی درتفسیرومعنی فقط ۳ بیت اول مثنوی دارد اما بناچار و برای فهم همین مقدارنیزازباقی حکایات وابیات مثنوی استفاده میکنم تا مقصود خویش را وآنچه به ذهن من میرسد را بتوانم بعرض دوستان برسانم . سخن ازنی بود که مقصود خود مولویست اما به دومعنی یکی آن سازمجوف وازدرون خالی که ازنیستان می برند و دیگری به معنی آنکس که نیست وخود هم نمیداند این الفاظ را چه کی دروجود نیست وخالی وفنا شدۀ او می سراید . همگی حکایت نحوی وکشتی بان را درمدرسه خوانده ایم وتا آنجا میدانیم که آن مرد نحوی [ کسی که صرف ونحو زبان عربی میداند ] برکشتی سوارشد وخواست باصطلاح امروز پُز بدهد وبه کشتی بان گفت صرف و نحو بلدی گفت نه وگفت نیم عمرت برفناست وطوفان شد وکشتی درحال غرق سدن بود که کشتی بان بازبه اصطلاح بچه های امروزه خواست حال آن مرد نحوی را بگیرد و از او پرسید شنا کردن میدانی گفت نه پس گفت کل عمرت ای نحوی فناست . میدانیم که مولوی قصه گونیست وحکایت بهرخواب کودکان نمیگوید وحتی تا آنجا که خود گفته ازشعروشاعری هم بیزاراست . لذا پس ازاین قصه میگوید که :
آب دریا مرده را برسرنهد
مرد زنده کی زدریا وارهد
ومقصودش آنست که برای وصول به معشوق ازلی اپتدا باید مرد وفنا شد تا دریای عظمت حق اورا بساحل رساند وگرنه تا وقتی که زنده ای که هرچه هم دست وپا بزنی بقعرآبها وموجهایش گرفتارخواهی شد ، اما این مردن به آسانی مرگ جسمانی نیست و مقاماتی دارد که قدم اولش دل بریدن ازدنیای ماده وهرچه دراوهست باشد
ازمقامات تبتل تا فنا
پله پله تا ملاقات خدا
[تبتل = ازدنیا بریدن ]
پس چنانچه ملاحظه میشود [ بشنو این نی ] نه تنها غلط است که خلاف نظرمولویست که ازچیزی سخن میگوبد که نیست وازدرون خالیست و به مقامات فنا رسیده ، وگفتن[ بشنو این نی ] ازاین معنی سخن میراند که بالاخره یک چیزی هست ، این نی اشاره بوجود چیزی دارد اما بشنوازنی معلوم نیست که چیست وکیست گرچه همه میدانیم که نی خود مولوی است اما اوفنای درحق است ونیست وآنچه میگوید هم سخن او نیست وخود نمیداند ازکیست وازکجاست .
ادامه دارد

امین کیخا نوشته:

بشنو از نی چون حکایت میکند معنی های بسیاری دارد یکی اینکه من مولانا توخالیست و از چیزی نمانده است دوم اینکه او مورد دمش کسی دیگر ست مانند نای که در ان دمند به خاطر فنفخت فیه من روحی یعنی خدای میگوید این داستان رابه قول ملا هادی سبزواری و یا بقول دانشمند رازور امروز جناب یسنا تبریزی حکایت نرجمیک مانی است وان کسی بود که با مانی همراه بود و سخن در دهان مانی می گذاشت و اینجا نرجمیک مولانا سخن می گوید ، عبدالرحمن جامی هم نگاه زیبایی دارد ، اما نرجمیک پهلویست رویهمرفته یعنی مردهمراه اگر بازش نخواهیم بکنیم

حمید رضا گوهری نوشته:

همچنان است که می فرمایید جناب امین و صد چندان است که فرمودید . جایی خوانده بودم ملا هادی سبزواری ازاپتدای زمستان تا روز اول فروردین هرسال را درمحفل خصوصی شاگردانش به بیان وتفسیرمعنی فقط ۳ بیت اول مثنوی می پرداخت و روز پایان اسفند ماه کتاب را می بست . پس عجب نباشد که اگرهمۀ عمری را تنها مصروف خواندن ودرک معانی والای این کتاب مستطاب کرد وبازهم هیچ ندانست ونفهمید .

محمد نادر نوشته:

مشکلات املائی زیاد دارد :
مثلاً : بشنو از نی را بشو این نی نوشته انند.

حمید رضا گوهری نوشته:

محمد نادرعزیزترازجان ازعرض من رنجه مشو شما سروکارزیادی گویا با چاپخانه واشتباهات تایپ کردن نداشته ای چرا که اگردقت فرمایی جمله ای که خود مرقوم فرموده ای اشتباهاتش ازآنچه اشتباه میخوانی صد چندان است عزیزدل من شما فرموده ای :
بشنوازنی را [ بشو ] این نی نوشته [ انند ]
…..
حقیرگرچه قصدش بیان معنی واصطلاحاً تفسیر سه بیت اول مثنوی بیش نیست که چنانچه عرض کرده ام ازکل این کتاب مستطاب جهت این منظوربهره خواهم برد ، اما برخی سخنان دوستان مرا برآن داشت تا اپتدا شرح بیشتری درمعرفی مثنوی بعرض برسانم که این یک کتاب معمولی نیست وبا هیچ کتابی درجهان [ راست میگویم درکل ادبیات جهان ] غیرازقران قابل مقایسه نیست . من برخی ازنسخ خطی معتبرمثنوی دیده ام که درآغاز بسم الله الرحمن الرحیم ندارد وبرخی شارحان ازجمله بدیع الزمان فروزانفر قدس سره فرموده اند که ۱۸ بیت نی نامۀ آغازکتاب خود معنی بسم الل…. میدهد اما حقیررا نظردیگریست که هربیت وهرمصراع این نی نامه یعنی بسم الل…. مثلا مصرع اول میگوید [ بشنو ] که یک فعل امری است وبشنو با بفرما بسیارنزدیک است ودرپای سفره برای دعوت ازشخص دیگرمیگوییم بفرما وگاه میگوییم بسم الله که معنی همان دعوت را میدهد پس بشنوازنی یعنی بسم الله الرحمن الرحیم .
سخن کوتاه میکنم که این مبحث درهمه جا نگنجد وازجمله یخش هایی است که مولوی خطاب به ما که خواننده اش هستیم گاهی همچنان با ملاطفت رفتارنمیکند وزبان بسیارتیزی دارد . مثلاً میفرماید:
نی نگویم زانکه خامی توهنوز
در بهاری و ندیدستی تموز [ تموزبه مرداد ماه گویند که اوج گرمای تابستان است ]
بیهوده نیست که درهمان دفتراول تکلیفش را با خواننده روشن میکند که :
نکته ها چون تیغ پولاد است تیز
گر نداری تو سپر وا پس گریز
شاید همه کس این عرض مرا که نصیحتی بیش نیست برنتابد اما حقیر به همه کس توصیه نمیکند که اپتدا به ساکن وهنوزقران نخوانده وحداقل سواد عربی وپارسی را نیافته ، دست بسوی این کتاب ببرد چون خود لطمه خواهد خورد .
چه کس خوش دارد که به او بگویند :
[ ومولوی میگوید ]
” گوش خربفروش ودیگرگوش خر
” هر سخن را در نیابد گوش خر
دربیت ماقبل براستی مقصود مولوی از[سپر] آراستن ذوق و طبع آدمی به آموختن علوم لدنی است که جزازطریق قران بدست نیاید
عزیزان من مولوی یک شاعرویک انسان عادی ومعمولی نیست . البته که مقام حافظ وسعدی درادبیات ما بسیاراست اما او با این دونابغۀ شعروادب وعرفان هم قابل قیاس نیست . دوستان قطعاً توجه دارند که کمیت به تنهایی شرط نیست اما بدانند که تعداد غزل های مولوی درحرف میم ویا ازمجموع غزلیات حافظوسعدی بیشتراست . دوستی بیت زیررا اینچنین میخواند ومعنی هم میکند که :
نی حدیث راهِ پرخون میکند
قصه های عشق ، مجنون میکند!! ومیفرماید اولی راهِ پرخون است ودومی عشق ، مجنون میکند یعنی داستان های عشقی آدم را دیوانه میکند . من قصد جسارت ندارم ولی هرکس با الفبای وزن وقافیه درشعرآشنا باشد میداند که اگرآن [ راهِ پرخون ] است
بیگمان دومی هم [ عشقِ مجنون ] باید باشد وهست . ازطرف دیگرمگرما درزبان فعلی به صورت [ مجنون کردن ] داریم وشما کجا دیده یاشنیده ای کسی بگوید : مرا مجنون کرد یا تورا مجنون کرد ، مجنون یک اسم است ونه فعل آنهم اسم سوم شخص مفرد . کسی که عاشق لیلی بوده است .
سخنان مولوی ازشمشیرگاهی تیزتروبران تراست و انسان نا آزموده را بی تاب میکند مثلاً
ترک خواب وغفلت خرگوش کن
غرۀ آن شیر ، ای خر! گوش کن
ادامه دارد

حمید رضا گوهری نوشته:

حقیررا زود ترازموعد به دبستان گذاشتند وچیززیادی ازکودکستان بیادم نیست الا آنکه نامش [ برسابه ]بود وکلاس اول دبستان را درتهران درمدرسۀ درّی که چسفیده به خانه مان درمحلۀ عودلاجان تهران بود طی کردم وبعلت شغل پدردرتابستان بعد عازم تبریزشدیم ونیمی ازکلاس دوم را دردبستان سعدی تبریزگذرانده بودیم که پدررا به اصفهان مامورکردند ونیم دیگرکلاس دوم درنصف جهان گذشت وآمدیم کلاس سوم را شروع کنیم که پدرعازم شیرازشد !! القصه آنچه میخواهم عرض کنم دریکی ازاین ۳ شهربزرگ ایران ودرطول ۳ کلاس اول برمن رفت ودرست نمیدانم کدام کلاس وحتی کدامیک ازاین سه شهربزرگ بود . کلاس ادبیات فارسی بود و دربخشی ازکتاب آمده بود :
بشنوازنی چون حکایت میکند
الخ …
معلم که اهل دل بود توضیحاتی درمورد مولوی ومثنوی فرمود وسپس گفت : کدامیک ازشما میداند که مثنوی را چگون دردستگاه موسیقی مثنوی بخواند ؟!
خوب معلومست حقیرکه پستانک دردهان مثنوی می شنیدم ومثنوی میخواندم وای بسا قسمتی ازآنرا ازبرداشتم دست بالا کردم وچون درردیف های جلونشسته بودم متوجه نشدم که تنها شاگرد کلاس بودم که چنان غلطی کرد .
معلم که گل ازگلش شکفته بود با خوشرویی گفت بخوان پسرجان بخوان
من خجالتی ازهمه جابی خبرهم که دودانک صدایی هم دارم زدم زیرآواز که
بشنوازنی چون……….. که کلاس با خندۀ ۷۰-۸۰ نفرشاگرد منفجرشد وزمانی طول کشید تا معلم عصبانی با فحش وبد وبیراه بتواند کلاس را آرام کند و ازمن بخواهد که ازنوبخوانم . حقیرهم که اشک پهنۀ صورتم را فرا گرفته بود نمیتوانستم بخوانم ودیگرهرگزجزدرتنهایی وبرای دل خود مثنوی نخوانم

حمید رضا گوهری نوشته:

درعجبم که چرا کسی پاسخ این نوشین خانم ما را نمیدهد که آن بیت مورد نظراشاره به درخواست موسی درکوه طور دارد که میخواست خداوند خود را به او بنگراند [ نشان دهد ] ونتیجه این شد که آتشی احتمالاً دراثرصاعقه ای افروخته شد وکوه [ که مطمئن نیستم همان کوه معروف سیهون است یانه] شکاف برداشته شد . مولوی بدفعات براین قصه که هم درتورات وزبوروهم درقران آمده درمثنوی اشارت دارد .

امین کیخا نوشته:

حمید درود به تو با ( بنگراندت )بسیار نغز بود

حمید رضا گوهری نوشته:

زبان بریده به کنجی نشسته صم ٌ بُکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم

ازبرخی نظریات دوستان چنان آزرده شده برخود پیچیدم که بی اختیاراین بیت سعدی بزبانم آمد که حالا که نگاه میکنم می بینم برای این مقصود بسیارزیاد است وعذر میخواهم ، اما میخواهم بدانید که این بزرگان گاه زبانشان ازشمشیرتیزتراست وملاحظۀ هیچ چیزرا هم نمیکنند . حالا موادر مدّ نظررا درست بخاطرندارم که کدام بود وقصد جسارت وتوهین هم درکار نه ! اما ، آخردوستان عزیز سخن که اززبان وقلم بدر رود همچون تیریست که بازگشتیش نیست . اصلاً مولوی ومثنوی بکنار فرض کنید بندۀ حقیرچنین بیتی بگوید :
نِی حدیث راهِ پرخون میکند
قصه ها ی عشق ، مجنون میکند
والله خاک دردهانم خواهند کرد !
آخرشعر هم دوستان فن وهنراست وعلاوه برداشتن توانایی ذاتی وقریحه وذوق خدادادی ، برای خودش مثل هرهنردیگرقواعدی وقوانینی و دستوری و دانستنی هایی دارد که باید آموخت ، دوستان عزیزمن تصورمیکنند مولوی ازشکم مادرمثنوی گو بدرآمد ، شاید بهتراست بدانید که او پس ازآن همه که درطول حیات ۷۰ ساله اش براورفت که شرح آن خود مثنوی دیگرمیخواهد درطول ۱۰ سال باقیماندۀ عمرخویش شروع بسرودن مثنوی کرد . آنوقت چگونه انتظار دارید که او بفرماید :
قصه های عشق ، مجنون میکند !!
آنهم با این معنی که بخواهد بگوید
قصه های عشق ، انسان را دیوانه میکند !!
آخردوبیت را با هم مقایسه بفرمایید
نِی حدیث راهِ پرخون می کند
حدیث کردن یعنی روایت کردن - گفتن
راهِ پرخون یعنی راه عشق
مصراع دوم تکرارمصرع اول است
راهِ پرخون = عشق
عشقِ مجنون = راهِ پرخون
شعر دوستان وزن دارد وقافیه
دراین بیت[ میکند ] وزن است
راهِ پرخون وعشقِ مجنون هم قافیه
یعنی چه که قصه های عشق ، انسان را دیوانه میکند ؟! مگرفعلی همچون مجنون کردن هم داریم
مجنون اسم است نه فعل
حال درتاریخ چون شخصی به اسم مجنون ازعشق لیلی دیوانه شده است ومثل حقیرزده است بسرش ! دیوانه شدن بنوعی با مجنون شدن گره خورده است اما معنی اش این نیست مجنون یعنی دیوانه یا بالعکس . دوستان اگرفردا مرا نزد روانپزشک ببرند چه خواهند گفت . آیا میفرمایید آقای دکتراین حمید رضا گوهری ما که روزگاری شخص صحیح ومعقولی بود ازدیروزتا حالا [ مجنون ] شده است !! اگرمن جای آن دکتربودم فورا ً می پرسیدم پس لیلی کجاست ؟!!
آقا قصه های [راه ِ پرخون]
و حدیث [ عشق ِ مجنون ] هر دو یک معنی دارد .

حمید رضا گوهری نوشته:

برای آنکه برخی دوستان کتاب مستطاب مثنوی را با مثلاً ادیسۀ هومر مقایسه نفرمایند وبدانند که ادبیات پارسی آنچنان عظیم و بیکرانه است که تنها یک نمایشنامه رستم وسهراب شاهنامه اش کل ادیسه وایلیاد را می بلعد .
عزیزان تصورنکنند این سخن ها گزافه است
ببینید کل ادبیات نژاد انگلوساکسون بریک نام می نازد و آن کسی نیست جزجناب شکسپیر
این جناب که بگمانم ۵۰۰ - ۴۰۰ سال پیش میزیسته ۲۷ - ۲۸ اثراعم ازشعرورمان ونمایشنامه وغیره دارد که ۲۰ دانه ازآنها بتصدیق شکسپیرین ها ونه من حقیرمزخرف است و ازاین میان ۷ - ۸ نمایشنامه دارد که برخی ازآنها براستی نشان ازنبوغ دارد . اگرحافظۀ حقیر خرابکاری نکند اینها هملت است و ژولوس سزار است ومکبث است واتلّو است ورومئوژولیت و دیگرچه.. این شد ۵ تا .. نه دو سه تا دیگرهم هست . حتماً هست . القصه حقیر دردوران نوسنگی که تا زه با فوق لیسانس درجیب ازجزیرۀ سرد ومه آلود انکریز!! بازگشته بودم و [ چه فخری برعالم وآدم داشتم ازاین تکه پاره ها که سالهاست همان جای خود برگزیده اند که باید [ درکوزه] { ما بالاخره نفهمیدیم این [ب] کذایی ازکجا آمد و[در] را به [درب] بدل کرد . جناب کیخا مددی } آری یادش بخیر آنروزهای جوانی که سعی میکردیم انگلیسی را عین ملکه بریتانیا حرف بزنیم وخدایمان ازاین بابت پیترسلرز بود [ خالق نقش کاراگاه کلوزو و بامزه ترین فیلمش پارتی بود که درنقش یک هندی به انگلیسی سخن میگفت وانسان روده بر میشد ازخنده ] عجیب است که حقیرهرچه درشعرازبرکردن درقوتی تمامست واما دراسم یاد گرفتن ازمخ آزاد !! [ باورکنید اسم خودم را هم گاهی ندانم چیست ] مَخلص آنکه این هفت هشت نمایشنامۀ شکسپیررا به هرجان کندنی بود به دوزبان خواندم و اینک به ضرس قاطع عرض میکنم که اگرچه برخی ازجملات او که بفارسی هم ترجمه پذیرنیست ازنبوغی تابناک حکایت میکند ، اما با این همه یک نمایشنامه رستم وافراسیاب همۀ آنها را یک جای میبلعد . حال که این سخن سازشد بد نیست ازشاعربزرگ ایران شاملو یاد کنم که ما یک عمرآنچه روح عموی هملت به اوگفته بود آنجا که میگوید:
That’s the question
را ترجمه کرده بودند وما هم میخواندیم
مسئله اینست[ یا چیزی شبیه به این ]
تا اینکه آن بزرگمرد شعرنوی پارسی بفرمود :
[ مطلب ازاین قراراست ]
وچه استادانه .
غرض ازاین سخنان این بود که ای پارسی زبانان ! فخرکنید وبنازید بر پارسی خویش که درجهان یگانه است وبی بدیل .

سپیدار نوشته:

جناب آقای گوهری،

ضمن تشکر از توضیحات بسیار آموزنده جنابعالی.

من فکر می‌کنم که سوال اصلی‌ در قرار گرفتن جای صحیح “حکایت” و “شکایت” است.
That’s the question

به نظر شما کدام درست است: از جداییها شکایت یا حکایت می‌کند.

می‌گویند که مولانا اصولا شکایت نمیکند و مثال میاورند که: من نیم شاکی‌ روایت می‌کنم. مرسی‌

امین کیخا نوشته:

درود به تو سپیدار حمید رضا خوشنود می شود از همپرسگی در این باره و وقتی روی خط باشد حتما خواهد نوشت برایتان .

اکرم پیغامی نوشته:

بنام ایزد لایزال .
خلقت خداوند وآفرینش انسان عبارت از شناخت خداوند سبحان ورزاق عالم وعالم غیب است.وهدف از عبادت انسان عبارت از نزدیکی آن به خداوند کریم است.زمانیکه انسان ازاصل خویش دورماند.وازشناخت پروردگار فاصله گرفت.ومن عرفه نفسه عرفه ربه را درنظرنگرفت مجبور است بخاطر شناخت خویش به روزگار خویش مراجعه کند. ودراینجا ازجدایها شکایت میکند عبارت از همان روح که درجسم انسان است وازاصلیت خویش باز مانده وخودراگم کرده وان روح که منتظر دیدار الهی است.آن شکایت میکند.

اکرم پیغامی نوشته:

بنام ایزد لایزال .
خلقت خداوند وآفرینش انسان عبارت از شناخت خداوند سبحان ورزاق عالم وعالم غیب است.وهدف از عبادت انسان عبارت از نزدیکی آن به خداوند کریم است.زمانیکه انسان ازاصل خویش دوا

اکرم پیغامی نوشته:

بنام خالق توانا.شکایت عبارت از همان شکایتی که است.روح انسان که منتظر ان دیدار الهی است.واز اصل خویش باز مانده همان شکایت است.

شمس الحق نوشته:

بازگشت دوباره گنجور را که نتیجه زحمات آقای حمیدرضا است به ایشان وهمه دوستان یکدل ویکرنگ تبریک وشادباش عرض میکنم
حمیدرضای ثانی ملقب به شمس الحق . الحمد ولولی الحمد .
بعدالتحریر : ازفرصت استفاده کرده به جناب امین کیخا دانشمند برجسته سلام میگویم . دلم برای نوشته های دلاویزتان تنگ شده . دراین چند روز رنجوری گنجور ودرغیاب دوستان تنها دلخوشی که موجب آرامش بود تماس با جناب حمیدرضای عزیزازطریق ایمیل بود وهردو ازاینکه ادرس ایمیل شما را دراختیارنداشتیم اندوهگین بودیم . اگربرایتان ممکن است اجازه بدهید که این ارتباط سه گانه باشد . جناب حمید رضای عزیز ازجانب حقیراختیارتام دارند که ادرس حقیررا به حضرتعالی منتقل فرمایند . به امید فرداهای خوب .
سعدی به روزگاران مهری نشسته بردل
بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران

امین کیخا نوشته:

با درود به شمس الحق جوانبخت و پیرفرهنگم درود به شما و به حمید رضای تلاشگر که باز گوی و میدان دری تاختن را آمودند . گمان کردم که مرا در فیس بوک خواهید یافت و پیامی برایتان نیز گذاشتم روی صفحه فیس بوک گنجور اما … ، آری بی انکه پنهان کنم آری بی شما دوستان دشوار بود . کتاب خواندم سراسر روزها اگر مایه دانشفروشی به شمار نیاید . خوب به نیکروزی و خوشگزاری می اغازیم با درود به همه دیگرانی که من کهتر همه تان هستم .

شمس الحق نوشته:

امین کیخا ! دانشمند بی بدیل گنجور بدانند که حقیر در فیس بوک ومشابهاتش حضور ندارد بدلایلی که جای طرحش اینجا نیست . محض استحضارتان عرض شد ای عزیز . حمید رضای ثانی .

امین کیخا نوشته:

ادرس بنده هم نیز با هر بار متن نوشتن برای حمید رضا جان فرستادم .

شمس الحق نوشته:

خدمت سپیدارعزیز سلام میکنم واگرچه پاسخ ایشان یکبارداده ام بخاطراهمیت موضوع دوباره وبه تأکید تکرارمیکنم که شکل صحیح این بیت اینست که درزیر میاید وحقیر آن را وامدار نسحه چاپ سنگی نیکلسون هستم که درجوانی ازبرکردم ، مضافاً نزدیک به سی سال همان را تدریس نموده ام در مکانی که موی را ازماست میکشند و اگر خطایی درکارم می بود درطول این زمان دراز قطعا نه تنها متذکرآن میشدم که اعتبار شخصی ام به مخاطره جدی می افتاد :
بشنو ازنی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
اصافه میکنم هرگونه تغییر درهریک ازکلمات این بیت و جابجایی شان نه تنها معنی شعر را دگرگون می سازد که به فلسفه مولوی ومثنوی او لطمه ای غیر قابل جبران وارد می کند .

شمس الحق نوشته:

حال که سپیدارعزیز موضوع اشتباه بیت اول مثنوی را متذکرشدند خوشترآن باشد که یکی دو غلط املایی دیگرنیزکه دراین قطعه دیده میشود با اجازه حمیدرضای گرامی تصحیح شود والبته هم سپیدارو هم دوستان دیگرخواننده بدانند که اینگونه اشتباهات دراین قطعه ویا درکل مثنوی ناگزیر وناگریز است بخاطر تعدد بسیار نسخ این کتاب مستطاب
علاوه برآنچه درخصوص بیت اول دربالا عرض شد ، اینک معروض میدارد مصرع دوم بیت دوم نیزباید ” ازنفیرم بجای درنفیرم تصحیح شود چنین است در بیت یازدهم که پرده هایش بجای پرده ها اش تصحیح شود وبیت ۲۲ نیز مصرع دوم وشکل صحیح آن اینست ” اوزحرص وجمله عیبی پاک شد ” بجای ” اوزحرص وعیب کلی پاک شد ” .

شمس الحق نوشته:

باسلام به حمیدرضای عزیزمایلم توجه شان را به اظهارنظر جناب امین کیخا مورخ ۱۳ مهر در خصوص درج ادرسشان درپاره ای موارد جلب کنم .
حمیدرضای کهتر و احقر

دریا نوشته:

بنظرم مولانا۸۰۰سال پیش چیزهایی را می دید که ما بعد از گذشته این همه سال ازدیدن آن هاعاجز هستیم او به دنبال عشق حقیقی بود ویک عاشق حقیقی تنها با برگشت به اصل خودمی تواند به معشوق خود برسدواین تنها با فنا امکان دارد ومولانابه همین دلیل فنا شدن را انتخاب کردتا برای همیشه به خداوندگار خودبرسدوما او رادرک نخواهیم کرد مگر اینکه فنا شویم ولی چه کسی حاضر است از این جهان ودر حقیت از جهنم بهشت نما بگذردوبه بهشت جهنم نما وارد شود وبسوزد وبخندد

شمس الحق نوشته:

درود برتو دریا جان وبر نکته سنجی موشکافانه ات که جان سخن مولوی ومثنویش را دریافتی وبر آن انگشت نهادی . آنچه فرمودی خلاصه ای از تفسیر سه بیت اول مثنویست . آن بزرگ درجایی از مثنویش می فرماید :
ازمقامات تبتل تا فنا / پله پله تا ملاقات خدا
اولین قدم و پله درطریقت و سلوک بریدن از دنیا است و تبتل به همین معنیست .
Tabattol = ازدنیا بریدن

محمد کاظم نوشته:

اینه ات دانی چرا غماز نیست
زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست

اولین بار که این بیت را خواندم خشکم زد وگمان کردم مولانا ختابش بر من است
با اینکه قبل از خواندن مثنوی با مولانا و اشعارش کاملا مخالف بودم

شمس الحق نوشته:

محمد کاظم جان
دقیقاً به همانگونه است که فرمودی و مخاطب مولوی در این بیت و صد ها بیت دیگر مثنوی من وشماییم . کل ابیات مثنوی ۲۵۸۵۷ بیت است وبسیار مایلم بدانم چرا با او واشعارش مخالف بوده ای که اگر چنین بوده است شما در همه جهان یک استثنا هستی و قابل بررسی و تحقیق .

محمد کاظم نوشته:

شمس الحق عزیز

دلبل مخالفتم داستانهای بیهوده ای که اطرافیان تعریف میکردند بود.مانند ارتباط مولانا با شمس تبریز.البته از یک نگاه پست وحیوانی.
و اولین داستان از مثنوی که شنیدم همان داستان از زن وکدو بود وان داستان در سنین جوانی در ذهن من ماند تا سالها که ان شعر ابتدایی .اینه ات داتی چرا غماز نیست.
و از ان تاریخ شروع کردم به علامت گذاری ونوشتن نکته های حکیمانه که یکباره به خود امدم ومتوجه شدم تقریبا تمام مثنوی را بنویسم .

mahdi نوشته:

مقصود مولوی از کلمه نی در بیت اول چیست؟
تشابه نی به انسان در چیست ؟
حالا چرا نی؟ و چرا بغیر از نی هیچ شیئ یا وسیله دیگری نباشد؟
لطفا راهنمائی کنید

شمس الحق نوشته:

آقا مهدی عزیز سلام بر شما به قول انگلیسی جماعت :
! Welcome to the club
به باشگاه خوش آمدی !
آنچه شما می خواهی نه کاریست که از حقیر بر نیاید که تخصص و حرفه ام همین است ، اما انجام آن در اینجا بلا اشکال نیست که اگر قرار بر این باشد که این معنی کلمه “نی” در آن بیت اول مثنوی را در این فرصت تنگ بر شما بگشایم باید که حاشیه نویسان گنجور دست از کار فرو شویند و من بمانم و شما تا حدود ۵ ماه باقیمانده از سال جاری شمسی را حقیر بنویسد و شما بخوانی که اگر چه هیچ چیز مرا از این بیشتر خرسند نمی سازد ، اما شدنی و عملی نیست چرا که فرصت بس تنگ است و مهلت کوتاه . پس دوست عزیز شما را رجوع می دهم به آنچه که در دست است از تفاسیر مثنوی از جمله تفسیر عظیم ۱۲ جلدی بدیع الزمان فروزانفر . اما ابیات مندرج در گنجور با اصل آن که معتبر ترین نسخه چاپ سنگی نیکلسن است تفاوت عمده دارد و این تفاوت را گریزی نیست و ناگزیر است چرا که نسخ دستنویس مثنوی بسیار است و آنچه در نسخه ای که عرض شد آمده بدین صورت است :
بشنو از نی چون حکایت میکند / از جدایی ها شکایت میکند
آنچه که حضرتعالی در هیچ یک از تفاسیر مثنوی نخواهی یافت این معنیست که مختص به حقیر است و درین فرصت آنرا خدمت شریفتان عرض میکنم تا چه قبول افتد و چه ….
واژه [ نی ] بصورت نوشتاری در زبان پارسی به دو معنی آمده است بشرح زیر :
۱- نِی بکسر نون و سکون یا به معنی همان ساز مشهور که از نیستان می بُرند و گویا هفت سوراخ می کنند و از درون خالیست [ مُجَوّف است ] و هرچه از یک سو در آن بدمند از سوی دگر برون می آید [ می دمند فوت نمی کنند ] و این شیی علاوه بر آنکه نسبت به ساز های دیگر سیمی و غیر آن سازی خاص است [ که وارد این مبحث طولانی نمی شوم ] نشانه و نماد وجود شخص مولوی و یک عارف کامل واصِل است که از خودی و مَنی گذشته و فنای در حقّ است و از خود سخن نمی گوید و همچون نی هر چه در او بدمند از سوی دیگر بیرون میدهد .
۲ - نی به سکون نون و سکون یا به معنی نه!
مولوی در این بیت از هر دومعنی این واژه بهره برده است . در معنی اخیر وجود خود را نفی کرده است و میفرماید که آنچه میگوید سخن او نیست و او خود نمی داند که این ابیات و اشعار را چه کس بر دل و بر زبان او می نشاند . مولوی شاعر نیست و از شعر و شاعری بیزار است . او در کتاب نثرش فیه ما فیه به این مضمون اشاره ای روشن دارد که در خاندان او شعر و شاعری مرسوم نبوده است و کاری نیکو بشمار نمی آمده است .

شمس الحق نوشته:

استمداد از مثنوی شناسان
حقیر خود هرگز هیچ یک از تفاسیر و شروح مثنوی را مورد استفاده قرار نداده ام و معتقدم هرکس باید برآنچه که خود از این کتاب مستطاب برداشت میکند تکیه زند . بعبارت دیگر هر کسی از ظن خود یار آن شود و تحت تأثیر شروح و تفاسیر دیگران قرار نگیرد . با این همه می دانستم تفسیری عظیم از بدیع الزمان فروزانفر موجود است که گویا در ۱۲ مجلد تألیف شده است ، لیکن اخیراً از یک دوست لهستانی که دست به ترجمۀ مثنوی زده است و گاه ازحقیر پرسش هایی میکند و ضمناً از شرح مثنوی بقلم کریم زمانی هم بهره می برد و در پاسخ بتده که چرا از تفسیر فروزانفر سود نمی جوئی گفت که تفسیر بدیع الزمان فروزانفر تنها شامل قسمتی از دفتر اول مثنویست و عمر آن مرحوم کفاف پرداختن به بیش از آنرا نداده و آنچه بنام تفسیر فروزانفر در دست است همین قدر است و بس . به این جهت برآن شدم که از همه مثنوی شناسان و پژوهندگان مثنوی و دیگر مطلعین درخواست کنم اگر در این زمینه اطلاعاتی دارند از ارائۀ آن در همین صفحه دریغ نفرمایند .

امین کیخا نوشته:

شمس الحق جان خواستم بگویم دور من را خط بکشید و این دامگه ای است که دانایان بدان پای نگزارند !

امین کیخا نوشته:

ای مرغان زیرکسار دوستی را به شمس الحق یاری نرسانید که اگر کارشناش مثنوی باشید شمس الحق می داند و شما و این دامگه نه هر شستی است و نه هر نشپیلی !

شمس الحق نوشته:

ونشپیل چه باشد ؟

امین کیخا نوشته:

نشپیل را یک بار منجیک به کار برده است و معنی قلاب ماهی گیری می دهد و البته چون منجیک بی فحش روزگارش نمی گذشته خوب مثال را هم نمی شود نوشت ! شمس الحق کوچک نوازی می کنید

ناشناس نوشته:

۲۵۶۷۶تعدادابیات مثنوی

شمس الحق نوشته:

جناب Anonymous ! سلام بر شما
تعداد ابیات مثنوی حسب نسخۀ نیکلسن ۲۵۸۵۷ بیت است بشرح زیر :
دفتر اول ۴۰۸۱ بیت
دفتر دوم ۳۸۷۶ بیت
دفتر سوم ۴۸۶۳ بیت
دفتر چهارم ۳۸۸۰ بیت
دفتر پنجم ۴۲۳۸ بیت
دفتر ششم ۴۹۱۹ بیت
——–
جمع ۲۵۸۵۷ بیت
نسخۀ رینولد نیکلسن کاشف مثنوی با اجماع نظر کارشناسان امر معتبرترین نسخ موجود است و این امر با عنایت به کشف مثنوی توسط او منطقیست لذا تفاوت و کسری ۸۵۷ - ۶۷۶ = ۱۸۱ بیت نسخۀ مورد توجه حضرتعالی بسیار زیاذ است . مزید استحضار بعرض میرسانم مثنوی کتابی ناتمام است بنا بدلایل مطروحۀ زیر :
۱- کتاب بایستی در ۷ دفتر نوشته میشد که ۶ دفتر است
۲- دفتر ششم دفتری ناتمام است
۳- حکایت آخر دفتر ششم حکایتی ناتمام است چرا که موضوعش قصه سه شاهزاده است و حدیث پسر اول و دوم گفته میشود ولی پسر سوم ناگفته میماند
۴- مولوی طی ۱۰ سال پایانی عمر خود از ۷۰ الی ۸۰ سالگی مثنوی را سرود ولی ناتمام بودن کتاب بدلیل مرگ وی نبوده و او با مرگی ناگهانی مثل سکته از جهان نرفته است بلکه چند ماه در بستر مرگ خفته است و طی این مدت چند غزل بلند بالا نیز سرود از قبیل: رو سر بنه ببالین تنها مرا رهاکن که گفته میشود خطاب به فرزند خود سلطان ولد سروده که از او پرستاری کرده و هم کاتب سروده های آخرین اوست ، با این حساب این پرسش مطرح است که چرا او دفتر ششم را تمام نکرد یا حد اقل حکایت آخرین را تکمیل ننمود در حالیکه میتوانست . اکثر محققین بر این باورند که او عمداً این کار را کرذ تا با ساختار کتابش هم حرفی بزند و اینست آن سخن که سیر الی الله کاری تمام شدنی است ولی سیر فی الله پایان ناپذیر است .

ابراهیم ش نوشته:

سلام
فکر کنم بیت اول بشنو از نی…
در صورتی که نوشته شده بشنو این نی….


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.