خطرنگار

خطرنگار

خطرنگار khatarnegar
خطرنگار

خطرنگار

خطرنگار khatarnegar

غزلهای انتخابی 3

نجواهای یک بغض لبریز

دلتنگم ، همین ، و این نیاز به هیچ زبان شاعرانه ای ندارد


با  من ِ  تنهـــا  غریبـــی ، آشنای  دیگـــران
کاش من هم لحظه ای بودم به جای دیگران
از همان روزی که دستان مرا کردی رها،
برگ پاییزم کـــه می افتم بـه پای دیگران
در نگــاه مردم دنیا اسیری ساده ام
در خیال خام خود فرمانروای دیگران
عاشقی یکسان اگر با کفر باشد کافرم،
یا  خدایم  فـــرق  دارد  با  خدای دیگران
زخم های کهنه ام تنها نه از لطف تو است ،
دسترنـــج روزگـــار است و دعـــای دیگــران!

سجاد سامانی
========
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است
آنچنان می فشرد فاصله راه نفسم
که اگر زود ، اگر زود بیایی دیر است
رفتنت نقطه ی پایان خوشی هایم بود
دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است
سایه ای مانده زمن بی تو که در آینه هم
طرح خاکستریش گنگ ترین تصویر است
خواب دیدم که برایم غزلی می خواندی
دوستم داری و این خوب ترین تعبیر است
کاش می بودی و با چشم خودت می دیدی
که چگونه نفسم با غم تو درگیر است
تارهای نفسم را به زمان می بافم
که تو شاید برسی حیف که بی تاثیراست
  
سوگل مشایخی
========
از کنارم رد شدی بی‌اعتنا، نشناختی
چشم در چشمم شدی اما مرا نشناختی
در تمام خاله ‌بازی‌های عهد کودکی
همسرت بودم همیشه ، بی ‌وفا نشناختی؟
لیله ‌باز کوچه‌ ی مجنون صفت‌ها، فکر کن
جنب مسجد، خانه‌ ی آجرنما، نشناختی؟
دختر همسایه ، یاد جرزنی هایت به خیر
این منم تک ‌تاز گرگم‌ برهوا، نشناختی؟
اسم من آقاست ، اما سال‌ها پیش این نبود
ماه بانو یادت آمد؟ مشتبا! نشناختی؟
کیست این مرد نگهبانت که چشمش بر من است
آه ، آری تازه فهمیدم چرا نشناختی

مجتبی سپید
========
زیر باران بنشینیم که باران خوب است
گم شدن با تو در انبوه خیابان خوب است
با تو بی تابی و بی خوابی و دل مشغولی
با تو حال خوش و احوال پریشان خوب است
روبرویم بنشین و غزلی تازه بخوان
اندکی بوسه پس از شعر فراوان خوب است
موی خود وا کن و بگذار به رویت برسم
گاه گاهی گذر از کفر به ایمان خوب است
شب خوبی ست،بگو حال زیارت داری؟
مستی جاده ی گیلان به خراسان خوب است
نم نم نیمه شب و نغمه ی عبدالباسط
زندگی با تو...کنار تو...به قرآن خوب است

ناصر حامدی
========
جا می خورد از تردی ساق تو پرنده
ایمان منی سست وظریف و شکننده
هم , چون کف امواج «خزر» چشم گریزی
هم , مثل شکوه«سبلان» خیره کننده
می خواست مرا مرگ دهد آنکه نهاده ست
بر خوان لبان تو , مربای کشنده
چون رشته ی ابریشم قالیچه ی شرقی ست
بر پوست شفاف تو رگ های خزنده
غیر از تو که یک شاخه ی گل بین دو سیبی
چشم چه کسی دیده گل میوه دهنده !؟
لب های تو اندوخته ی آب حیات است
اسراف نکن این همه در مصرف خنده
ای قصه موعود هزار و یکمین شب
مشتاق تو هستند هزاران شنونده
افسوس که چون اشک , توان گذرم نیست
از گونه ی سرخ تو ـ پل گریه و خنده
عشق تو قماری ست که بازنده ندارد
ای دست تو پیوسته پر از برگ برنده

غلامرضا طریقی
========
کم دعا کن که مـرا از سر تو وا بکند
او خودش خواست تو را در دل من جا بکند
او که خوش داشت دلم را به تو بسپارد و بعد
بنشیند عقب و ... سیر ، تماشا بکند !
عاشقـم کرد که دست از سـر او بـردارم
که مگر درد ِ مـرا درد ، مــداوا بکند
خــواست تا هـر که به غیر ـ تو ... دلم را بزند
و هــوای تــو مــرا این همـه تنها بکند
مثل ماهـی که بیفتد وسط خشکی و آب
تشنه لب باشد و دور از تـو تـقلّا بکند
آه ... ! حسرت به دلـم ماند که یک بار شده
کوچه ی خواب ِ مـرا خواب ِ تــو پیدا بکند
و سـراسیمه ترین صحنه ی کابـوس ِ مـرا
تا خـود صبح ، در آغـوش تو رویـا بکند
بی تو ام ... بی تو ! و تنهایی ِ بی حوصله ام
با خیـال تو محال است مـدارا بکند
طـاقت ِ طاق ِ من انگار مـرا مـی شکند
وای اگـر این در و دیـوار دهن وا بکـند !
در مـن آشوب ِ تــو افتاده که دنیای مـرا
بعـد از این رنگ ِ پــریشانی ِ دریا بکند

سمیه محمدیان
========
من ارگ بــم و خشت به خشتم متلاشی
تو نقش جهان ، هر وجبت ترمه و کاشی
این تاول و تب‌خال و دهان سوختگی‌ها
از آه زیــــاد است ، نــه از خوردن آشی
از تُنگ پریدیم به امید رهایـــی
ناکام تقلایی و بیهوده تلاشی
یکبار شده بر جگرم زخـــم نکاری؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟
هر بار دلم رفت و نگاهی بـه تو کردم
بر گونه‌ی سرخابی‌ات افتاد خراشی
از شوق هم‌آغوشی و از حسرت دیدار
بایست بمیریم ، چه باشی ، چـه نباشی

حامد عسگری
========
گفتی که برو حضرت آقا! شدنی نیست
پس حاصل جمع من و تو ما شدنی نیست
در سینه ی من عشق گذاری شده گویا
بمبی ست در این سینه که خنثی شدنی نیست
با لشکر بهرام در افتاده مگر باد!
بانو ، گره ی روسریت وا شدنی نیست
پیچیده تر از هرچه بگویم شده مویت
حل کردن اینگونه معما شدنی نیست
زنبور عسل روی لبانت زده کندو
شیرینی لبهای تو معنا شدنی نیست
آغوش تو هم امن، و هم زلزله خیز است
در نقشه چنین نقطه که پیدا شدنی نیست
گیرایی چشمان تو درصد نپذیزد
آنقدر که با ویسکی و ودکا شدنی نیست
"دل نیست کبوتر که چو بر خاست نشیند"
من دل بکنم از تو ؟ به مولا شدنی نیست

حسین میهمان پرست
========
ای بکرترین برکه! هلا سوره‌ٔ صافی
پرهیز کن از این همه پرهیز اضافی
مُهری بزن از بوسه به پیشانی سردم
بد‌نام که هستیم به اندازه‌ٔ کافی
تلخینه ی آمیخته با هر سخنت را
صد شکر شکرپاش لبت کرده تلافی
با یافتن چشم تو آرام گرفتم
چون شاعر درمانده پس از کشف قوافی 
چندی‌ست که سردم شده دور از دم گرمت
بر گردنم از بوسه مگر شال ببافی!

علی‌رضا بدیع
========
زنی به هیأت دوشیزه های دربار است
که چشم روشنِ او قهوه های قاجار است
مرا کشیده به صدسال پیش و می‌گوید:
برای شاعرِ مشروطه، عاشقی عار است
مرا کشانده به شیراز دوره‌ی سعدی
خجالتم بدهد؛ بهتر از تو بسیار است
دو چشم عطری او آهوان تاتار است
زنی که هفت قدم طی نکرده عطار است
شبی گره شد و روزی به کار من افتاد
زنی که حلقه‌ی موی طلایی اش دار است
به گریه گفتمش از اشتباه من بگذر!
به خنده گفت که در انتقام، مختار است
زنی که در شبِ مسعودیِ نشابورش
هزارها حسنک مثل من سرِ دار است
زنی که چارستونِ دل مرا لرزاند
چهلستون دلش، بی‌ستونِ انکار است
زنی که بوی شراب از نفس زدن‌هایش
اگر به «قم» برسد کار ملک «ری» زار است
اگر به «ری» برسد، ری اگر به وی برسد
هزار خمره‌ی چله نشین به می برسد...

مهدی فرجی
========
تو که مجنون نشدی تا بشوم لیلا من
روز و شب غرق سخن با همگان، الا من!
حتماً این‌گونه نوشتند که :که با هم نشویم
ور نه کو فاصله‌ای از لب سرخت تا من؟
عطر مردانه‌ی پیراهن تو کشت مرا
لرزه افتاد سراپام و شدم رسوا من
اعتمادم به تو از هر بشری بیش‌تر است
وقت اثبات رسیده ‌ست دگر، حالا من...
کم کن این فاصله را، هیچ مراعات نکن!
ترس در چشم تو پیداست گُلم، اما من
دستی از جنس نوازش تو به موهام بکش
آدمی تشنه ‌ی ناز است، ببین! حتی من!
چه گناهی؟ تو مرا تنگ در آغوش بگیر
تن تو عین بهشت است، جهنم با من!
حدّ شرعی نشود مانع ما، راحت باش!
محرمیّت همه با خطبه که نیست، الزاماً
عاقبت رام شدی، از نفست سیر شدم
مرحبا بر چه کسی؟ حضرت شیطان یا من؟

نفسیه سادات موسوی
========
پیراهن تو بر تن این شعر گشاد است
در وصف تنت شاعر ناکام زیاد است
در حسرت فتحت قلم شاعر و نقاش
زیبایی تو کار به دست همه داده ست
شاید قلم فرشچیان معجزه ای کرد
«بازارهنر» چند صباحی ست کساد است
جز خنده سزاوار برای دهنت نیست
نقاشی رنگ لبت این قدر که شاد است
یک کار فقط روسری ات دارد و آن هم
بر هم زدن دائم آرامش باد است
من شاعرم و در پی مضمون جدیدم
هر کار کنی پشت سرت حرف زیاد است

محمد حسین ملکیان
========
دیگر چه جای خواهش و نذر و اجابتی؟
وقتی امید نیست به هیچ استجابتی
جشن تولدی که مبارک نمی شود
دیدارچشم هات که درهیچ ساعتی
حال مرا نپرس در این روزها اگر
جویای حال خسته ام از روی عادتی
از ترس اینکه باز تو را آرزو کنم،
خط می کشم به دلخوشی هر زیارتی
توشاهزاده ی غزلی! پرتوقعی ست،
اینکه تو را مخاطب این شعرِ پاپتی
حالا بیا و بگذر ازاین شاعری که بود،
تسلیم چشم های تو بی استقامتی
مثل تمام جمعیت این پیاده رو
با او غریبگی کن و بگذر به راحتی
بگذر از او که بعد تو... اما به دل نگیر
گاهی اگر گلایه ای، حرفی، شکایتی
باور کن از نهایت اندوه خسته بود
می رفت بلکه در سفر بی نهایتی
این سال ها بدون تو شاعر نمی شدم
هرچند وهم شاعری ام هم حکایتی...
دستی به لطف بر سر این شعرها بکش
من شاعر نگاه توام ناسلامتی

رویا باقری
=======
اگر به سمت بهشتت نمی توان پر زد
به باغ خاطره هایت که می توان سر زد:
درون خانه ی تاریک ، مرگ حاکم بود
که ناگهان تو رسیدی و نور بر در زد
نگاه من به نگاهت گره که خورد آن روز
از آن به بعد نگاهم همیشه می لرزد
شراب ناب نگاهت که ریخت در چشمم
دلم ز شوق حضورت به سیم آخر زد
بپوش عیب مرا ای بهار سر سبزی
اگر که خبط و خطایی از این خزان سر زد
نشسته ام تک و تنها و پرسشی دارم:
چرا به سمت بهشتت نمی توان پر زد؟

صادق ایزانلو
========
دنبال من می‌گردی و حاصل ندارد
این موج عاشق کار با ساحل ندارد
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
باشد ولم کن باخودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق می‌شود ساحل ندارد

 مهدی فرجی
=========
دنیا به روی سینه ی من دست رد گذاشت
برهرچه آرزو به دلم بود سد گذاشت
مادر دوسیب چید به من داد و گفت:عشق
این را به پای هرکه فرا می رسد گذاشت
من سیب زرد خاطره را گاز می زدم
او سیب سرخ حادثه را در سبد گذاشت
قبل از تولدم به سه تا نقطه می رسید
اما به جای روز تولد عدد گذاشت
دنیا شنیده بود که من شعر می شوم
ناچار روی سینه ی من دست رد گذاشت

میثم امانی
=========
 ای دور مانده از من ، ناچار و ناسزاوار
 آنسوی پنج خندق ، پشت چهار دیوار
 ای قصه ی تو و من ، چون قصه ی شب و روز
 پیوسته در پی هم ، اما بدون دیدار
سنگی شده است و با من ، تندیس وار مانده است
 آن روز آخرین وصل ، ‌و آن وصل آخرین بار
 بوسیدی و دوباره... بوسیدی و دوباره
 سیری نمی پذیرفت ، از بوسه روحت انگار
 با هر گلوله یک گل ، در جان من نشاندی
 از بوسه تا که بستی چشم مرا ، به رگبار
 دانسته بودی انگار ، کان روز و هر چه با اوست
 از عمر ما ندارد ، ‌دیگر نصیب تکرار
 آندم که بوسه دادی چشم مرا ، نگفتم
 چشمم مبوس ای یار ، کاین دوری آورد بار ؟

حسین منزوی
=========
عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی
یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا
در تنگنای از تو پریدن گذاشتی
وقتی که آب و دانه برایم نریختی
وقتی کلید در قفس من گذاشتی
امروز از همیشه پشیمان تر آمدی
دنبال من بنای دویدن گذاشتی
من نیستم... نگاه کن این باغ سوخته
تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی
گیرم هنوز تشنه حرف توام ولی
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟
آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند
اما برای من دل چیدن گذاشتی؟
حالا برو برو که تو این نان تلخ را
در سفره ای به سادگی من گذاشتی

مهدی فرجی
=========
وقتی دلی برای دلی تنگ می شود
انگار پای عقربه ها لنگ می شود!
تکراریند پنجره ها و ستاره ها
خورشید بی درخشش و گل، سنگ می شود
پیغام آشنا که ندارند بلبلان
هر ساز و هر ترانه بد آهنگ می شود
احساس می کنی که زمین بی قواره است!
انگار هر وجب دو سه فرسنگ می شود!
باران بدون عاطفه خشکی می آورد
رنگین کمان یخ زده بی رنگ می شود
هر کس به جز عزیز دلت یک غریبه است
وقتی دلت برای دلی تنگ می شود!!!

نغمه مستشار نظامی
=========
کاسه صبرم که دارم بی جهت پر می شوم
یا همین امشب بیا ، یا از تو دلخور می شوم
گرچه نرمم ، سخت می گیرم اگر خردم کنی
نانم اما زیر دندان تو آجر می شوم
من یکی از آن همه تیر و تفنگ کردی ام
که هلاک یک نگاه دختر لر می شوم
مثل قلب زاگرس مهمان نواز و خاکی ام
چشم بر هم می زنی از ایل تان پر میشوم
به خسوف ایمانم افزون تر شده وقتی که شب
توی صحرا ، غرق ماه زیر چادر میشوم
قرص ماهم ، داغی تن بی وفا کرده مرا
جای تو هر شب دچار قرص تب بر می شوم
جان بخواهی باشد اما صبر را از من نخواه
یا همین امشب بیا ، یا از تو دلخور می شوم

جواد منفرد
========
یکشنبه بود و باز خیابان بی قرار
یک زن کنار خط کشی زرد انتظار
یکشنبه بود و شرشر پاییز می چکید
از شانه های عابر بی زار از بهار
هر هفته هفت سال به نام کسی گذشت
با طعم تلخ قهوه و  سیگارــ زهر مارــ ...!
یک جفت کفش کهنه کمی گریه کرده است
یک جفت کفش کهنه کنار طناب دار
هر هفته شنبه بود که دنیا به سر رسید
یکشنبه ها جنازه ی مردی سر قرار
این قصه بی کلاغ به پایان نمی رسید
تا اینکه شاعری به خطا گفت : قار قار
=========
شادی همیشه سهم خودت غم غنیمت است
شادی اگر زیاد اگر کم غنیمت است
معشوق شعرهای کهن گرچه بی وفاست
گاهی خبر بگیرد از آدم غنیمت است
ای خنده ات شکوفه ی زیتون رودبار
خرمای چشم های تو در بم غنیمت است
چشمان تو غنائم جنگی ست بی گمان
با من کمی بجنگ که این هم غنیمت است
گل های سرخ آفت جان پرنده هاست
در گوشه ی قفس گل مریم غنیمت است
شیرین قصه را به کلاغان نمی دهند
یک چای تلخ با تو عزیزم غنیمت است

آرش پورعلیزاده
=========
امشب برایم هر چه میخواهی بیاور
بیراهه ام، بیراهه ام، راهی بیاور
فکر نوشتن در سرم افتاده آقا
خودکار آبی .... کاغذ کاهی بیاور
از شب نوشتن عادت دیرینه ام شد
در تیرگی ها گم شدم، ماهی بیاور
دلگیرم از این زنده بودن، زندگی کو؟
دریا که نه! تنگی پر از ماهی بیاور
جز عاشقی راهی برای زندگی نیست
از چاله بیرون آمدم .... چاهی بیاور

آرزو نوری
=========
خدا ما رو برای هم نمی‌خواست
فقط می‌خواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه‌ی ما مال ما نیست ..
فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ
خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمی‌خواست
خودت دیدی دعامون بی‌اثر بود
چه سخته مال هم باشیم و بی‌هم
می‌بینم میری و می‌بینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من
نه میشه زنده باشم نه بمیرم
 نمیگم دلخور از تقدیرم اما
تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید می‌رسیدیم
داره رو دست ما می‌میره این عشق

افشین یداللهی
========
هرچندکه اندام تو برف سبلان است
از گرمی اهوازِ لبت بوسه پزان است
یک شهــر در این عرضه تقاضــای تو دارد
تقصیر لبت نیست اگر بوسه گران است
بازار طلا نیست اگـــر مــوی طلاییت
با هر وزش باد چرا در نوسان است؟
سر ریـــز شدم از یقـــه پیرهن از بس
در عشق تو سیال تنم در فوران است
تا بره ی چشمــان تــــــو را گرگ ندزدد
در مرتع گیسوت دلم چشم چران است
هر بار کـــه تبخیــــر شد از ذهن خیالت
آن سوی دگر خاطره ات در میعان است
رویای من این بود که همراه تـــو باشم
افسوس که در دست تو دست چمدان است
باران تنت کاش بر ایــــن خانـــه ببارد
هر چند که بخت بد من قطره چکان است!

مجید آژ
========
دلم آشفته ی آن مایه ی ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه ی باز است هنوز
جان به لب آمد و لب برلب جانان نرسید
دل به جان آمد و او برسر ناز است هنوز
گرچه بیگانه زخود گشتم و دیوانه زعشق
یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز
خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز
گرچه هر لحظه مدد می دهدم چشم پرآب
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز
همه خفتند بغیر از من و پروانه و شمع
قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز
گر چه رفتی، زدلم حسرت روی تو نرفت
درِ این خانه به امّید تو باز است هنوز
این چه سوداست «عمادا» که تو در سر داری؟
وین چه سوزی است که در پرده ساز است هنوز؟

عماد خراسانی
========
دو چشمت از عسل لبریز و لب هایت شکر دارد
بیا، هرچند می گویند: شیرینی ضرر دارد
زدم دل را به حافظ، دیدم او امشب برای من -
"لبش می بوسم و در می کشم می" در نظر دارد
پریشان است و افسون و هوس در چشم او جمع است
پری‌ رو از پریده‌ رنگ، آخر کی خبر دارد؟
اگرچه مثل نرگس نیست چشمش سخت بیمار است
کمر چون مو ندارد او، ولی مو تا کمر دارد
لبش شیرین و حرفش تلخ و چشمش مست و قلبش سنگ
درشت و نرم را آمیخته با خیر و شر دارد
به یاد اولین بیت از کتاب خواجه افتادم
شروع عشق شیرین است، بعدش دردسر دارد

بهمن صباغ زاده
========
گر چه مستیم و خرابیم چو شب های دگر
بـاز کن سـاقی ِ مجلس ، سر مـینای دگر
امـشـبـی را کـه در آنیم غـنیمت شـمریم
شاید ای جـان نرسیدیم به فـردای دگر
مست مستم مشکن قدر خود ای پنجه غم
من به میخانه ام امشب تو برو جای دگر
چه به میخانه چه محراب حرامم باشد
گر به جز عشق توام هست تمنای دگر
تـا روم از پی یــار دگری مـی بـایـد
جز دل من دلی و جز تو دلارای دگر
گر بهشتی است ، رخ توست نگارا که در آن
میتوان کرد به هر لحظه تماشای دگر
از تو زیبا صنم این قدر، جفا زیبا نیست
گیرم این دل نتوان داد به زیبای دگر
می فروشان همه دانند عمادا که بود
عاشقان را حرم و دیر و کلیسای دگر

از ، عماد خراسانی
========
پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ست
پشت پرچین من این سو همه اش ویرانی ست
انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانی ست
دست های تو کجایند که آزاد شوم؟
هیچ جایی به جز آغوش تو دیگر جا نیست
ابرها طرحی از اندام تو را می سازند
که چنین آب و هوای غزلم بارانی ست
شعر آنی ست که دور لب تو می گردد
شاعری لذت خوبی ست که در لب خوانی ست
دوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاست
دوستم داشته باش عشق به این آسانی ست !

حسین جنت مکان
========
گناه چشم تو ...یا ...نه! گناه عکاس است
که این چنین به نگاهت دچار و حساس است
و مدتی است که هنگام دیدن چشمت
"اعوذ بالله" او "قل اعوذ بالناس" است
برای رستن او از جهنم و آتش
پل صراط نگاهت ملاک و مقیاس است
تمام اهل زمین را جهنمی کردی
که آیه آیه ی چشمت "یوسوس الناس" است
تمام شهر از ایمان به کفر برگشتند
گناه چشم تو حالا به پای عکاس است؟!

از منصوره فیروزی
========
نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش
قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینـی با النگویش
مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
کـــه در باغــی درختــی مهــربان را آلبالویش
کســوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
اگــر پیــچ امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش
تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت می کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش
رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش...

از : حامد عسکری
========
باران که می بارد جدایی درد دارد
دل کندن از یک آشنایی درد دارد
هی شعر تر در خاطرم می آید اما
 آواز هم بی همنوایی درد دارد
وقتی به زندان کسی خو کرده باشی
بال و پرت، روز رهایی درد دارد
دیگر نمی فهمی کجایی یا چه هستی
آشفتگی ، سر به هوایی درد دارد
تقصیر باران نیست این دیوانگی ها
تنها شدن در هر هوایی درد دارد
باید گذشتن را بیاموزم دوباره
هرچند می دانم جدایی درد دارد....

از مجتبی شریفی
========
خدا نقاشی‌ات کرد و به دیوار تماشا زد
خدا رنگ تو را روی تمام دیدنی‌ها زد
شب از چشمان تو فهمید برتر از سیاهی نیست
اگر مشکی نشد دریا به بخت خویشتن پا زد
خدا شیرینی نام تو را در آب‌ها حل کرد
از آن پس هر که عاشق گشت اول دل به دریا زد
بزرگی! مهربانی! بی‌دریغی! آن قدر خوبی!
که حتی می‌توان گاهی تو را جای خدا جا زد!
دوباره شب شد و در من خیال شاعری گل کرد
دوباره از غزل‌هایم تب عشق تو بالا زد
غزل‌های مرا خواندند و صدها مرحبا گفتند
به زیر بیت بیتش آفرینی از تو امضا زد

مهدی عابدی
========
با همه‌ی بی‌سروسامانی‌ام
باز به دنبال پریشانی‌ام
طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی‌ام
آمده‌ام تا تو نگاهم کنی
عاشق آن لحظه‌ی توفانی‌ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آماده‌ام تا تو بسوزانی‌ام
آمده‌ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی‌ام
خوبترین حادثه میدانم
خوبترین حادثه می‌دانی‌ام؟
حرف بزن بغض مرا باز کن
دیرزمانی‌ست که بارانی‌ام
حرف بزن، حرف بزن سالهاست
تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام

محمدعلی بهمنی
==========
باید تو را همیشه به دقت نگاه کرد
یعنی نه سرسری، سر فرصت نگاه کرد
خاتون! بگو که حضرت خالق خودش تو را
وقتی که آفرید چه مدت نگاه کرد
هر دو مخدرند که بیچاره می کنند
باید به چشم هات به ندرت نگاه کرد
هر کس نظاره کرد تو را دلسپرده شد
فرقی نمی کند به چه نیت نگاه کرد
عارف اگر برای تقرب به ذات حق
زاهد اگر برای ملامت نگاه کرد
تو بی گمان مقدسی و کور می شود
هر کس تو را به قصد خیانت نگاه کرد

شعراز : مسلم محبی
========
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما:
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم

قیصر امین پور
========
تو مهربانتر از آنی که فکر می کردم
درست مثل همانی که فکر می کردم
شبیه ... ساده بگویم کسی شبیهت نیست
هنوز هم تو چنانی که فکر می کردم
تو جان شعر منی و جهان چشمانم
مباد بی تو جهانی که فکر می کردم
تمام دلخوشی لحظه های من از توست
تو آن آن زمانی که فکر می کردم
درست مثل همانی که در پی ات بودم
درست مثل همانی که فکر می کردم

از : مریم سقلاطونی
========
پابند کفشهای سیاه سفر نشو
یا دست کم بخاطر من دیرتر برو
دارم نگاه می کنم و حرص می خورم
امشب قشنگ تر شده ای - بیشتر نشو
کاری نکن که بشکنی  ، امـا شکسته ای
حالا شکستنی ترم از شاخه های مو
موضوع را عوض بکنیم از خودت بگو
به به مبارک است ،  دل خوش ،  لباس نو
دارند سور وسات عروسی می آورند
از کوچه های سرد به آغوش گرم تو
هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر
مجبور نیستی که بمانی ...   ولی نرو

از : مهدی فرجی
========
توی شیرینی ، تو اول ، قند دوم می شود
مزه سوهان اعلا پیش تو گم می شود
بین قطاب و گز و نقل محلی ساده است
حدس اینکه طعم لب های تو چندم می شود 
روزها رد می‌شود، چشمت شرابی کهنه‌تر
پلکهایت کم کَمک تبدیل به خُم می‌شود
هر کجا ساکن شوی در نقشه، مانند شمال
جمعیت آنجا گرفتار تراکم می‌شود
چشم بسته، هر کسی بویت کند توی سرش
باغهای پرگُلِ قمصر تجسم می‌شود
ماه را جای تو می گیرم نمی دانم چرا
اینقدر این روزها سوءتفاهم می شود!
دود کن اسپند را، چشم حسود از دیدنت
شورِ شور، اصلا دو تا دریاچه‌ی قم می‌شود
وقتِ شرعی، لطف کن از پیش مسجد رد نشو
موجبات سستیِ ایمان مردم می‌شود
وسوسه یعنی تو ! شالیزار هم یعنی بهشت
بیخودی آدم دچار سیب و گندم می شود...

" جواد منفرد "
========
بغض سنگین مرا  دیوار می فهمد فقط
جنگجویی خسته از پیکار می فهمد فقط
زندگی بعداز تورا آن بی گناهی که تنش
نیمه جان ماندست روی دار میفهمد فقط
سعی کردم بهترین باشم... نشد، درد مرا
غنچه ای پژمرده در گلزار می فهمد فقط
غیر لیلا رنج مجنون را نمی فهمد کسی
آنچه آمد بر سرم را یار می فهمد فقط
ای گلم هرکس که محوت شد مرا تحقیر کرد
حس عاشق بودنم را خار می فهمد فقط
حرف بسیار است  اما هیچکس همدرد نیست
جای خالی تورا مهتاب می فهمد فقط
حرف دکترها قبول ، آرام  میگیرم ولی
حرف یک بیمار را بیمار میفهمد فقط
تنشه ی یک لحظه دیدار تو ام...حال مرا
روزه داری لحظه ی افطار می فهمد فقط

از : مهدی  نور قربانی
========
دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را
از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را
دخـتر زیـبای جنگل های آرام شمال !
از کـجا آورده دست باد گیسوی تو را ؟
آستینت را که بـالا داده بودی دیـده انـد
خلق ، رد بوسه ی من روی بازوی تو را
چشمهایت را مراقب باش ، می ترسم سگان
عــاقبت در آتـش انــدازنـد آهــوی تو را
کاش جای زندگی کردن در آغوشت ، خدا
قسمتم مـی کرد مردن روی زانوی تو را

از : ناصر حامدی
========
این روسری آشفته ی یک موی بلند است
آشفتگی موی تـــو دیـــوانه کـــننده سـت
بالقوّه سپید است زن اما زن ایــن شعـــر
موزون و مخیّل شده و قافیه مـند اســـت
در فــوج مــدل هـــای مدرنیتـــه هنـــوز او
ابروش کمان دارد و گیسوش کمند است
پـــرواز تـــماشـــایی مـــوهای رهـــایـــش
تصـــویرِ رهـــاکــردن یک دسته پرنده ست
دل غرق نگاهی سـت که مابینِ دو پلکش
یک قهوه ای سوخته ی خـیره کننده ست
با اخم به تشخیصِ پزشکان سرطان زاسـت
خندیـدن او عامـــل بیمـــاری قنـــد اســـت
تصویـــر دلـــش بـــا کـــمک چــشمِ مسلّح
انگار که سنگی تهِ شـیئی شکــننده ست
شاید بـه صنـــوبر نرســـد قـــامـــتش امّـــا
نسبـــت بـه میانگین همین دوره بلند است
ماه است و بـــعید است که خورشید نداند
میزان حضور و حذرش چـــند بـه چند است

از : صالح دروند
========
قصـــه با طعــــم دهان تو شنیـــدن دارد
خــواب،در بستـــر چشمان تو دیدن دارد
وقتی از شوق به موهای تو افتاده نسیم
دست در دست تو هــر کوچــه دویدن دارد
تاک، ازبوی تَنَت مست، به خود می پیچد
سیب در دامنت احســـــاس رسیدن دارد
بیــخ گوش تو دلاویزترین بـــاغ خــــداست
طعـــم گیلاس از این فاصله چیــــدن دارد
کودکی چشم به در دوخته ام...تنگ غروب
دل مـن شـــــوقِ در آغــــــــوش پریدن دارد
"بوسه" سربسته ترین حرف خدا با لب توست
از لب ســـرخ تــــو این قصـــــه شنیدن دارد...!

از : اصغر معاذی
========
گرچه گاهی حال من مانند گیسوهای توست
چشمه ی آرامشم پایین ابروهای توست
خنده کن تا جای خون درمن عسل جاری کنی
بهترین محصول ها مخصوص کندوهای توست
فتنه ها افتاده بین روسری های سرت
خون به پا کردی، ببین! دعوا سرموهای توست
کار دنیا را بنازم که پر از وارونگی ست
یک پلنگ مدعی در دام آهوهای توست
فتح خواهم کرد روزی سرزمینت را اگر
لشکری آماده پشت برج و باروهای توست
شهر را دارد به هم می ریزد امشب ، جمع کن
سینه چاکی را که مست از زخم چاقوهای توست
کوک کن ، بردار سازت را ، برقصان وبرقص
زندگی آهنگ زیبای النگوهای توست
خوش به حال من که می میرم برایت این همه
مرگ امکانی به سمت نوشداروهای توست

از : رضا نیکوکار
========
چه آتشی ؟ که بر آنم بدون بیم گناه
تــــورا بغل کنـــم و ... لا اله الا الله... !
به حق مجسمه ای از قیامت است تنت
بهشـت بهتــر من ای جهنم دلخواه
چه جای معجزه ؟ کافی ست ادعا بکنی
کــه شهر پـر شود از بانگ یا رسول الله
اگـر چــه روز, هــمه زاهـدنـد امـا شب
چه اشکها که به یاد تو می رود در چاه
میان این همه شیطان تو چیستی !؟که شبی
هزار دین به فنا داده ای به نیم نگاه
اگرچه حافظ و سعدی مبلغش شده اند
هنوز برد تو قطعی ست در مقابل ماه
من آن ستاره ی دورم که می روم از یاد
اگر تو هم ننشانی مرا به روز سیاه

از : غلامرضا طریقی
========
ای بازی زیبای لبت ... بسته زبان را
زیبایی تو کرده فنا ... فنّ بیان را
ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُل
تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را
عشق تو چه دردیست که در منظر عاشق
از تاب و تب انداخته ... حتی سرطان را
کافی است به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو ... از نیمه بگویند اذان را
روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد ...
ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را 

از : غلامرضا طریقی
========
از ریشه می کَنَند درخت بلند را
آن نخل بی شکوفه ی گیسو کمند را
مادر!صدا ،صدای عروسی ست گوش کن
دارند می بَرند همان قد بلند را
مادر! ببین زنان چه جسورانه بسته اند
برجای جای بوسه ی من دستبند را
مادر مراببخش که هنگام رفتن است
وقت است تا رهاکنم این قید و بند را
اینک وصیتی ست مرا:«روز مرگ من
آنان که تا کنار جسد می رسند را،
تأکید کن بگو  که بخوانند جای «حمد»
این شعرهای ساده ی مردم پسند را»

از : جواد ضمیری
========
پاییزی ام ، بهار چه دارد برای من
عید تورا چه رابطه ای با عزای من؟
باصدبهار نیز گلی وا نمی شود
در ساقه های بی ثمر دست های من
آری بهار خود نه؛که نام بهار نیز
دیگر نمی زند،در ویران سرای من...

"حسین منزوی"
========
دیدنت گرچه شادی آمیز است
ولی از غصه نیز لبریز است
در من این حالت دو گانه ز تو
التقاط بهار و پاییز است
شادی دیدنت ندیده دلم
با غم رفتنت گلاویز است
هر چه زیباتر است آمدنت
رفتنت بیش تر غم انگیز است

حسین منزوی
========
حیف مـوهای پر کلاغی نیست ،
روسری دور آن قفس بکشد
جز من و تو کسی که اینجا نیست
بگذار آسمان نفس بکشد
اهــل سیگار نیستم امــا
بگذار این مسافـــر خسته
نخ پیراهن ترا گاهی
بعد چای، از سر هوس بکشد
و خدا در مدار لبهایت ،
خال را آفرید چون می خواست
مرز دنیـــای کوچک من را ،
کمتر از دانـــه عدس بکشد
دهنِ فکرمن از تو آب افتاد
مثل لیموی ترش می مانی
کاش نقاشـــی تو را از نو ،
بار دیگر خدا ملس بکشد
"این دغل دوستان که می بینی" ،
عاشقت نیستند، می ترسم
دست این روزگار عاشق کش ،
گِــــرد شیرینی ات مگس بکشد
ارث ما شاعران که قابل نیست
ای رفیقان وصیتم این است
نفـس  آخر  مـرا  دم مرگ 
بگذارید  همنفس  بکشد

( از : مجید آژ )
========
دلمُرده بود و تنها، بی هیـچ اشتیاقی
یک مرد با شکستن در نقطه ی تلاقی
شور جوانی اش را گم کرده بود انگار
افتاد یاد عشق و... موهای پَرکلاغی
آخر چرا خدایا، سهم من از تو این بود؛
بغــض گلو همیشه، لبخند... اتفاقــی!
برخاست در مسیر بیهوده ای قدم زد
دلخوش به نور ماه و آواز کوچه-باغی
پیچید مثل هــر شب در کوچـــه این تـرانه
"...صبرم زیاده، اما عمری نمونده باقی..."

از : رسول کامرانی
========
نه، غیرممکن است کسی را خدایِ تو
بر داغِ قلب من بگذارد به جایِ تو
هرگز نمی‌شود که تو را دید و بعد از آن   
جایی نفس کشید،به‌جز در هوایِ تو
ساکت کنارِ بهت خودم می‌نشینم و
از یاد می‌برم همه را،با صدایِ تو
آسوده دست می‌کشم از هرچه ادعاست
با یک نگاهِ ساده‌ی بی‌ادعایِ تو
با تو،غزل به سادگیِ حرف می‌شود
بهتر همان که ساده بیفتم به پایِ تو
اصلا دلیلِ خلقتِ من، گفتن از تو بود
تا من تو را به شعر بگویم برایِ تو

افشین یداللهی
========
آنکه همزاد من و نیمه پنهان من است
بی گمان باعث این حال پریشان من است
"مدعی" بسته به جان من اگر جانش را
پس چرا حرف دروغش قسم جان من است؟
بعد تو روی خودم پنجره ها را بستم
بی تو این پنجره ها میله ی زندان من است
نا امیدانه به سجاده نشستم،شب و روز
سجده با "شک" به "یقین" سستی ایمان من است
رفتم آنقدر که تنها به خودم برگشتم!
"نرسیدن به تو" این "نقطه ی پایان" من است
چه خیالی ست اگر زندگی از من سیر است
مرگ همواره عزیزی ست که مهمان من است
قبر من گوشه ی دنجی ست کنار دریا
یک وجب خاک پر از برکت ایران من است

میرفواد میرشاه ولد
========
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما:
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم

قیصر امین پور
========
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ، ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
دیگر از این حصار دل آزار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ، ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
از زندگی ، از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
تنها و دل گرفته و بی یار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام

محمد علی بهمنی
========
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد؛ چه جای نگرانیست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم. که بمیرم. که بمیرم

فاضل نظری
========
آیین عشقبازی دنیا عوض شدست
یوسف عوض شدست ٬ زلیخا عوض شدست
سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
در عشق سالهاست که فتوا عوض شدست!
خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسی
خو کن که جای ساحل و دریا عوض شدست!
آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید
اکنون به خانه آمده اما عوض شدست!
حق داشتی مرا نشناسی به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شدست!!!

فاضل نظری
========
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد
پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت
========
صدایت در گوشم پیچید
نگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم
نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم
بی تو نه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی
========
دل من ، حوصله کن ، داد زدن ممنوع است
کم بکن این گله ، فریاد زدن ممنوع است
بین این قوم که هر کار ثوابی است ، کباب
دل  دلسوخته را باد زدن ممنوع است
تیشه بر ریشه فرهاد زدن ، شیرین است
حرفی از پیشه فرهاد زدن ممنوع است
بیـن ایـن قـــوم که از باکـره گی تـرشیـدند
حرفی از حجــله و دامـاد زدن ممنوع اسـت
شادی از منظر این قوم ، گناهی است بزرگ
بزن آهنگ ، ولی شاد زدن ممنوع است.
========
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو
تازه در خانه دل جای تو آرام گرفت
صبر کن دل زتو دلگیر شود بعد برو
صبر کن مهر کمی پیر شود بعد برو
یا دل از مه ز تو لبریز شود بعد برو
چشم از شوق تو جوشید شبی
 صبر کن چشم کمی خیس شود بعد برو
دامن اشک براه تو نشست
باش راه تو چمن گیر شود بعد برو
یک نفر حسرت دیدار تو بر دل دارد
چهره بگشای دلی سیر شود بعد برو
شوق لبخند تو بر دل مانده است
خنده کن شوق فرا پیش شود بعد برو
تو اگر گریه کنی قفل دعا می شکند
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو
اخم کن تا که دل بیچاره
باز در پای تو تحقیر شود بعد برو
خشم از سوی تو بر دل زهر است
مکث کن خشم تو شمشیر شود بعد برو
یک دمی بر دل مشتاق نظر کن که دگر
 دیده از شوق گوهر خیس شود بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
 باش تا خواب تو تعبیر شود بعد برو
========
ای گل خوشبوی من ! دیدی چه خوش رفتی ز دست ؟
دیدی آن یادی که با من زاده شد ، بی من گریخت ؟
دیدی آن تیری که من پَر دادمش ، بر سنگ خورد ؟
دیدی آن جامی که من پُر کردمش ، بر خاک ریخت ؟
لاله ی لبخند من پرپر شد و بر باد رفت
شعله ی امید من خاکستر نسیان گرفت
مشت می کوبد به دل اندوه بی پایان من
یاد باد آن شب که چون بازآمدی ؟ پایان گرفت
امشب آن آیینه ام بر سنگ حسرت کوفته
غیر تصویر تو در هر پاره ام تصویر نیست
عکس غمناک تو در جام شراب افتاده است
پیش چشمانم جز این آیینه ی دلگیر نیست
آسمان ، تار است و در من گریه های زار زار
بی تو تنهایم ولی تنها نمی خواهم تو را
ای امید دل ، شبت آبستن خورشید باد
من چو خود ، زندانی شب ها نمی خواهم تو را
شاد باشی هر کجا هستی ، که دور از چشم تو
نقش دلبند ترا در اشک می جویم هنوز
چشم غمگین تورا در خواب می بوسم مدام
عطر گیسوی تورا از باد می بویم هنوز

" نادر نادر پور "
-----------
چه غریب ماندی ای دل ، نه غمی ، نه غمگساری
نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
دل من ! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
سحرم کشیده خنجر که : چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک همچو باران ز برت چه بر خورم من؟
که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری
هوشنگ ابتهاج
========
گرچه ای ماه نتابی تو به ویرانه من
یا نپاشی طبق نوربه کاشانه من
گرچه درخانه چشمت دگران بنشستند
و تو تنها بنشستی به نهانخانه من
آتشت گرمی دلهای رقیبان من است
دود آه است که خیزد ز بلاخانه من
سرخوش ازبزم حریفان به غبارت نرسید
حزن فریادگلوگاه غریبانه من
مهربان بود خیالت وهمین ما را بس
دادمش پند ولی می نپذیرد دل دیوانه من

مهری مقدمی
========
گرچه روزوشب من بی توهمی درگذراست
دم به دم  دیده ام ازشط فراق تو ، تراست
خنده هایی که به تلخی به لبم بنشسته است
اخرین فصل جنون من آسیمه سراست
خوش ترین باغ وبهارم که چنین میگذری
پر پرواز تو از بال  دعای سحراست
آرزومند همان خلوت دلخواسته ام
که تو باشی و نگاهی که مرا منتظراست
مهربانانه مرا درچمنت پروردی
قصد این باد خزان چیست که بیدادگراست
می روی شاد ، برو سوی بهاران دگر
روحم اماهمه جادرپی تودربه دراست
وصف این داغ جگرسوزنگنجد درشعر
از نفیردل من گوش نواخانه کراست

مهری مقدمی
========
این شبستان به هوای تو چراغانی شد
لهجه زیر و بم من که خراسانی شد
به همین بغض که لبریزم و می دانی تو
قلبم از داغ غمش لاله بستانی  شد
گرچه در سایه الطاف ، هنوزیم هنوز
باغ من ریزه خور خار بیابانی شد
ای سر سبز ، که درهرم کویری سوزان
صورت آینه ات ، لولو مرجانی شد
ای که در دایره امن حضورت روزی
سرخوش از جام بلا ، باده جیرانی شد
منم و حسرت رویی که دگر نیست که نیست
منم وعکسی و قابی ، که فراوانی شد
اینچنین زخم گرانبار ، خدا را صد شکر
مرهمش تربت آن شاه خراسانی شد
از در خویش اماما تو مگردانم روی
مشهدت مامن این سینه طوفانی شد

مهری مقدمی
========
بر باد رفت در غم و حسرت جوانیم
بی آرزو چه سود دگر زندگانیم
موی سپید بر سر من تاخت ای دریغ
پیچید روزگار، کفن بر جوانیم
گاهی به سوی مسجد و گاهی به میکده
ای عشق دربدر به کجا میکشانیم
چون شمع در سکوت شبستان انزوا
بگداخت جان ز حسرت بی همزبانیم
ای کاش پای بند قفس بود جان من
تا وا رهد دل از غم بی همزبانیم
از زندگی ملولم و در خویشتن اسیر
ای مرگ همتی که ز خود وارهانیم
چون گردباد چند بپیچم به پای خویش؟
ای روزگار از چه به سر میدوانیم
مانند لاله سر به بیابان نهد ز سوز
هر کس که بشنود غم سوز نهانیم
شعر از : بهادر یگانه
========
من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست
مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست
بســـیـار برای تـو نـوشـتـم غـم خـود را
بســـیـار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست
یک عمر قفس بست مسیر نفســــم را
حالا که دری هست  مرا بال و پری نیست
حـالا کـه مـقـــدر شــده   آرام بگـیـــــرم
سیـــلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست
بگـذار که درها هـمگـی بسـته بـمانـنـد
وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست
بگــذار تبـــر بـر کـــمــر شـــاخه بکـــوبد
وقتی که بهـار آمد و او را ثمــــری نیست
تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر
در شهر به جز مــرگ متـاع دگری نیست

ناصر حامدی
========
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه اشکها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن ، تبر به دوش ، بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه
برای عده ای ولی چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
دوباره صبح ،ظهرنه غروب شد نیامدی
========
با شمایم نشنیدید ؟ جوابم بدهید
تشنگی کشت مرا، جرعه ی آبم بدهید
تشنه ام وای اگر آب به دستم نرسد
دست کم آب ندادید سرابم بدهید
سالها هست که این شهر به خود مست ندید
عقل ارزانی تان باد، شرابم بدهید
درد عشق است که جز مرگ ندارد مرهم
چوبه ی دار مهیاست طنابم بدهید
خواب تا مرگ، کسی گفت فقط یک نفس است
قسمتم مرگ نشد فرصت خوابم بدهید
گفته بودید که هر جرم عذابی دارد
عاشقی جرم بزرگیست عذابم بدهید
========
این که رفتم از کنارت را تو باور می کنی؟
این که بیزارم ز کارت را تو باور می کنی؟
گفته بودم بشکن این قول و قرار و عهد را
می زنم بر هم قرارت را تو باور می کنی؟
من تظاهر کرده ام دیگر به یادت نیستم
این که رفتم از کنارت را تو باور می کنی؟
آرزو کردم کسی جز من گرفتارت کند
گفتم اما این عبارت را تو باور می کنی؟
گفته بودم یار دیگر جز تو دارم خوب من
بین دعوا حرف یارت را تو باور می کنی؟
گفتمت آن شب برو دیگر ندارم بعد از این
ذره ای کاری به کارت را تو باور می کنی؟
سین هفتم را خودم می آورم با یک سلام
من نباشم در بهارت را تو باور می کنی؟
-----------
امشب خدا نشسته کنارم...تو هم بیا
می خواهم عاشقانه ببارم...تو هم بیا
مثل کبوتری که در این شهر گم شده
غیر از خدا پناه ندارم...تو هم بیا
بی طاقتم، برای خودم گریه میکنم
از دست رفته است قرارم...تو هم بیا
امشب دوباره می شکفم، زنده می شوم
چشم انتظار فصل بهارم...تو هم بیا
تقدیر من به دست خدا مُهر می شود
امشب خدا نشسته کنارم...تو هم بیا...
حامد رفیعی
========
خودم را دوست می دارم، تو را نه! دوست تر دارم
خودم را در نگاه تو، تو را در سینه می کارم
تو را من دوست تر دارم، خودت هم خوب می دانی
نگو نه! ای که می دانی من از انکار بیزارم
غروب انگار دلتنگم برای چشم های تو
شبیه ابر باران زا، دلم تنگ است، می بارم
جدا از دستهای من نبودی و نخواهی شد
اگر یک شهر می خواهد که دست از عشق بردارم
به من گفتی که مغروری، خودت را دوست می داری
خودم را دوست می دارم، تو را نه! دوست تر دارم...
حامد رفیعی
========
ای شُکوهِ عاشقان، بانوی دل
نرگسِ شوقِ زمان، بانوی دل
غم شده مهمان تمثال وجود
مّهرُخِ هر آشیان، بانوی دل
قصّه و شعر و غزل بی تو چه سود
لیلی اشعار جان، بانوی دل
طرح روی تو مثال آسمان
نغمه ی ساز زبان، بانوی دل
پیچ و تاب زلف تو افسونگریست
سوسن روح و روان، بانوی دل
طرح اندام ظریف تو مرا
میبرد تا عمق جان، بانوی دل
ماهِ زیبای شبِ رویای من
مادرِ قلبِ جهان، بانوی دل
گم شده آن نیمه سیب دلم
ای فروغ جاودان، بانوی دل
خانه از عطر تو محشر میشود
مظهر مِهرِ نهان، بانوی دل
واژگانِ لغتِ دلدادگی
آیه ی ذوق بیان، بانوی دل
با نبودِ تو کنار نام عشق
میشوم برگ خزان، بانوی دل
هر سجودی با نشانه زنده است
قبله ی هفت آسمان، بانوی دل
قدرِ اندوه دلِ ما را بدان
شاه بانوی جهان، بانوی دل...

از : سید مجتبی محسن زاده
========
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
نچیده سیب به رویای سیب خواهم رفت
میان بوسه طنابی به دار می بافند
به گونه با گل سرخ فریب خواهم رفت
صدای خواب براحساس شهر می پیچید
وگفت با دل من ، بی نصیب خواهم رفت
ومرگ سهم تمام حیات حـّوا بود
اسیردست رسوم عجیب خواهم رفت
به شوق باغ پراز یاس های شهرقدیم
ازاین بهاردروغین نجیب خواهم رفت
اگرچه گریه براین شهرجرم زندان داشت
میان همهمه ها عن قریب خواهم رفت
زمان کوچ شد افسوس،دست من خالیست
غریب آمده بودم غریب خواهم رفت
========
با هوس عاشق ان چشمه نوریم هنوز
وای و صد وای کزین مرحله دوریم هنوز
دیگران رهسپر ثابت و سیاره شدند
ما بر این خاک سیه مست غروریم هنوز
نه کمال از دگران دیده نه نقصان در خویش
ای زمان اینه بگذار که کوریم هنوز
زنده کش بوده و با مرده پرستی شادیم
این گواهیست که ما طالب گوریم هنوز
تکیه بر کار پدر کرده و بیکاره شدیم
خرم از فاتحه ی اهل قبوریم هنوز
دوزخی تا نبود سوی عبادت نرویم
چه توان کرد که ما عاشق زوریم هنوز
راحت خویشتن از دست قضا میجوئیم
تشنه لب بر سر این برکه جوبیم هنوز
========
آمد و آتش به جانم کرد و رفت
با محبت امتحانم کرد و رفت
امد و بنشست و اشوبی به پا
در میان دودمانم کرد و رفت
امد و روئی گشود و شد نهان
نام خود ورد زبانم کرد و رفت
امد و او دود شد من شعله ای
در وجود خود نهانم کرد و رفت
امد و برقی شد و جانم بسوخت
اتشین تر این بیانم کرد و رفت
امد و ائینه گردانم بشد
طوطی بی همزبانم کرد و رفت
امد و قفل از دهانم برگشود
چشمه اب روانم کرد و رفت
امد و تیری زد و شد ناپدید
همچنان صیدی ، نشانم کردو رفت
امدو چون آفتی در من فتاد
سر به سوی اسمانم کرد و رفت
========
اشکی به چشم و در دلم اهی نمانده است
دیگر مرا ز عشق گواهی نمانده است
در چشم بیفروغ من از رنج انتظار
غیر از نگاه مانده به راهی نمانده است
در سینه سر چرا نکشم ،چونکه بر سرم
جز سایه های بخت سیاهی نمانده است
در دوره ای که عشق گناهست بر دلم
جز جای داغ مهر گناهی نمانده است
نوری ز مهر نیست به دلهای دوستان
لطفی دگر بجلوه ماهی نمانده است
در باغ خشک دوستی ای باغبان عشق
از گل گذشته برگ گیاهی نمانده است
شور و حلاوتی ز کلامی ندیده ام
شوقی و جذبه ای بنگاهی نمانده است
حسرت کشی ببین که دگر از وجود من
جز ناله گاه به گاهی نمانده است
========
به شعر نیست نیازم،تو شعر گویایی         
سراب روشن و جوشان آرزوهایی
به هر بیان که تو خواهی سخن بگو با من  
که آشنا به زبان تمام دلهایی
کجا نهان کنم از چشم میگسارانت   
ز شیشه ی دل من همچو باده پیدایی
درون آینه ی چشم من نگاهی کن
به عکس خود که ببینی چقدر زیبایی
برای دلبری اختران شوخ فلک  
تو خیره چشم برازنده ترسراپایی
ز من چه روی بپوشی که از محبت عشق    
فروغ خلوت پر شور سینه ی مایی
چو من تو آتش دل بر زبان نمی آری
تو نیز عاشقی و در مقام حاشایی
گهی ببندی و گاهی کنی پریشان موی  
چه دردسر است تو را  که اینچنین خود آرایی
چه کرده ام که ز من سایه وار بگریزی
تو هم که چون من تنها همیشه تنهایی
به یک نظر ز نگاهت چه رازها خواندم!
تو پر درون تر از این ژرفای دریایی
به میگساری و مستی ندیدمت افسوس
که گویمت به چه اندازه شوخ و شیدایی
تو تند خوی زبان تلخ چون شراب کهن 
برای تشنه لبی همچو من گوارایی
========
جان مــن را هـــــم ببر ٬  حتمـــاً بدردت میخورد          
نازکی ٬ سیمــین بدن ٬  آهـــن بدردت میخــورد    
چــشمـهـایم را بـیــــا بـردار  هـــردو مـــــال تـو         
در بـلای آسـمـــان جـوشـــن  بـدردت میـخــورد      
نــازنـیــنــــا ٬  یـاد مـــن را ذره ای  همـــراه دار          
در سفــر یـک دانــه ی سوزن  بـدردت میـخـورد        
در خیــــالـت ذره ای از  خــاطـــــراتـم جــای ده        
گــاه گــاهی  دانــه ای ارزن  بــدردت میــخــورد       
میـروی حـالا که از ایـن خـانه  قـدری صبــر کــن        
" ان یکـاد "  چشـم زخـم مـن  بـدردت میـخـورد 
========
پُرِ زخمــــم و غــــم قهــــرِ تو مــاننـــد نمـــک
به گمــــانم که بمیــــرم، تـو بگــویی بـه درک
به هــــوای تو دلــــم یکســــره، آرام و یــواش
می کشــد از ســــر دیــوار حیــــاط تـو سـرک
مدتی هـست که فهمیــده ام آن خنــده ی تو
در خودش داشــته مجمــوعه ای از دوز و کَلک
تا کـه من دق کنــم از غصــه، برایش هـــر روز
می کشی سرمه و سرخاب و سفیداب و زَرک
رنـگ و رویـــم شــده از تندی اخــــلاق تـو زرد
شــده ام لاغــر و پــژمرده، لبــم خــورده تـَـرک
دوستـی گفت: «گمــانم که به این حالـت تند
عاشقــی را زده در خــانه ی قلـب تو محــک»
«دوستــت دارم» و با گفتــن آن صــدهـا بــار
داده ام دست دل سنــگ و سیــــاه تو گَـــزک
گفتـه بودی که شـکایت نکنم...چشم! دعــــا:
حافظــت دســتــ خـدا باشـــــد و اَللهُ مَعـَـــک
========
چشــم جـــــادویی و موهای رها از روســـــری
روی لب ها رنگ سرخ و شـکل مـوهــــا پـرپـری
مثل شمشیری که با یک ضـربه آدم می کشــد
قاتلـــی، آدمکشی ، اما به طــــــرز دیگـــــــری
تو بــدون شــک چنــان خوبی که در یک ثــانـیه
آبروی جمــع بت هــــای جهــــــان را می بــری
یـا بـه قـــول شـــــــاعران روزگــــــاران کـهــــن
پـرده ی ایمــــان اهـــــل ادعــــــــا را مـی دری
با توجــه به نگــاه نافـــــذ و ابـــــروی خـــــــاص
از تمـــــام دختـــــــران آنچـنـــــــــانی بــرتــــری
دختـر ســالی اگر شــایســته ســــالاری کننـد
نمــــره ات بـالاتــرین حـــــد کــلاس دلبــــــــری
لایق نـام خدایـــــانـی تـو، زیــــرا گفـــتـــه انــد:
«قدر زر زرگـــــر شناسد، قــــدر گوهر گوهری»
تو بجـای من قضاوت کن که آیا ممــکن اسـت
رد شـوم از روبه رویـت بی خیال و سـرسـری؟
==========
اگرگرم واگر سردیم باهم
اگر سبز واگر زردیم با هم
همین اول بیا عهدی ببندیم
اگر سود و ضرر کردیم با هم
چگونه بگذرم از تو؟چگونه
که ما همزاد یکدردیم باهم
من از این راه می ترسم ، نترسم؟
بیا!از نیمه برگردیم باهم
میان کینه ها از خود بپرسیم
که آیا ما جوانمردیم باهم
چنان با من شبیهی..نیست پیدا
دو تن ..انگار یک فردیم باهم
========

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.