خطرنگار

خطرنگار

خطرنگار khatarnegar
خطرنگار

خطرنگار

خطرنگار khatarnegar

یادداشت زیباکلام درباره بازداشت مایلی‌کهن


صادق زیباکلام یادداشتی کوتاهی را درباره بازداشت محمد مایلی‌کهن در صفحه فیسبوک خود منتشر کرده است.
 
در این یادداشت آمده است: «من زیاد ورزش و فوتبال را دنبال نمی‌کنم اما تصورم بر این است سوژه این روزهای ورزش و فوتبال صدور حکم زندان برای محمد مایلی‌کهن است. سرمربی سابق تیم ملی کشورمان از دروازه فراخ خبرسازی و خبررسانی ورزش و فوتبال ایران نهایت بهره را می‌برد؛ آن‌قدر که نه‌تنها از اقدام خود ناراحت نیست بلکه با مظلوم‌نمایی در رسانه‌ها با افتخار از زندان رفتن و انتشار کتاب خاطراتش می‌گوید.
 
سوال من از او این است؛ برای 4 ماه می‌خواهی خاطره‌نگاری کنی؟ مگر 40 ماه یا 40 ‌سال زندانی خواهی بود؟ باید پرسید تو که می‌خواهی در 4 ماه خاطره‌نگاری کنی در 50 ‌سال گذشته‌ زندگی‌ات، یک خط نوشته‌ای؟ در 4 ماه می‌خواهی تولستوی بشوی یا داستایوفسکی؟!
 
اینها صداقت نیست. او فکر می‌کند با زندان رفتنش قهرمان می‌شود. اصولاً در همه‌جای دنیا نگاه مردم به زندانی‌هایی از این دست، نگاه مظلومانه است. مردم که نمی‌روند پرونده مایلی‌کهن را مطالعه کنند. آنها که نمی‌دانند قاضی چرا و به استناد کدام بخش از قانون برای او 4 ماه حبس بریده است.
 
افکار عمومی حساس است و احساساتش جریحه‌دار می‌شود. مایلی‌کهن هم روی این بخش از احساسات مردم حساب باز کرده!
 

ما که در مقام قضاوت نیستیم اما می‌توانیم ابعاد این ادعا را بررسی کنیم. دو حالت دارد؛ یا او طبق ادعای خودش بی‌گناه است و به زندان می‌رود یا این‌که حقش بوده و چه‌بسا 4 ماه حبس هم برای جرم او کم بوده است. در این حالت هم با استناد به همان بخشی که گفتم مردم احساساتی هستند و نگاهشان به این بخش از افراد نگاه مظلومانه است و دلشان برای او می‌سوزد. در این حالت هم باز مایلی‌کهن با 4 ماه حبس که با یک چشم بر هم زدن به پایان می‌رسد، برای خودش حساسیت و توجه خریده است.»



اشعار عاشورای حسینی

اشعار عاشورای حسینی

عاشورا

شب عاشورا

 

(1)

 

چنان اسفند می سوزد به صحرا ریگ ها فردا

چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا

 

تمام دشت را زینب به خون آغشته می بیند

مگر باران خون می بارد از عرش خدا فردا

 

برادر! دل گواهی می دهد امشب شب قدر است

اگر امشب شب قدر است، قرآن ها چرا فردا...

 

همه در جامه احرام دست از خویشتن شستند

شگفتا عید قربان است گویا در منا فردا...

 

ببین شش ماه ات بی تاب در گهواره می گرید

علی از تشنگی جان می دهد امروز یا فردا

 

ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را

همانانی که می افتند زیر دست و پا فردا

 

برادر! وقت جان افشانی عباس نزدیک است

قیامت می شود وقتی بگوید یا اخا  فردا

 

برادر! خوب می خواهم ببینم روی ماهت را

هراسانم که نشناسم تو را بر نیزه ها فردا

 

به مادر گفته بودم تا قیامت با تو می مانم

تمام هستی من، می روی بی من کجا فردا؟

 

میلاد عرفان پور

 

***

 

(2)

 

بوی ایثار و شهادت بوی خون می آید                          عشق از پرده ی اسرار برون می آید

این سوی معرکه آوای جنون می آید                       آن سوی معرکه پیوسته قشون می آید

این حسین است که سرسلسله ی مستان است

"امشبی را شه دین در حرمش مهمان است"

کربلا آینه در آینه حیران حسین                                لشگر جن و ملک گوش به فرمان حسین

همه ی کون و مکان دست به دامان حسین                 زینب آواره ی گیسوی پریشان حسین

آنچه عشاق ندارند سر و سامان است

"امشبی را شه دین در حرمش مهمان است"

ساقی امشب به قدح باده ی غم می ریزد               عصر فردا همه ی عرش به هم می ریزد

خون سقای ادب پای علم می ریزد                           دشمن از جانب هر سو به حرم می ریزد

زینب از ماتم فردای حرم گریان است

"امشبی را شه دین در حرمش مهمان است"

بین دشمن پسر فاطمه بی یاور بود                                   شب مظلومیت عترت پیغمبر بود

کربلا شاهد دل کندن یک خواهر بود                         بین یک عاشق و معشوق شب آخر بود

شب عاشق کشی و دلبری جانان است

"امشبی را شه دین در حرمش مهمان است"

حضرت فاطمه در کرب و بلا بود امشب                        دل یاران پر از ایمان به خدا بود امشب

بر لب اهل ولا ذکر و دعا بود امشب                         ذکر طفلان حرم "وا عطشا" بود امشب

شب پایانی آرامش این طفلان است

"امشبی را شه دین در حرمش مهمان است"

بعد سقا نکند از حرم عزت برود                                          از خیام پسر فاطمه حُرمت برود

نکند دختر زهرا به اسارت برود                                       مَعجر عمه ی سادات به غارت برود

همه ی دشت پر از عطر خوش ایمان است

"امشبی را شه دین در حرمش مهمان است"

 

حسین علاء الدین

 

***

 

وداع

 

تو سر نداری، من سرِ رفتن ندارم

ماندی به رویِ خاک و عالم کربلا شد

 

بندِ دلم بودی و هر بندِ تن تو

انگار جایِ گندم ری آسیا شد

 

بی دردسر سرگرم سر بود و نشست و

آن قدر دست و پا زدی تا اینکه پا شد

 

یکبار بوسیدم گلویت را چگونه...

...جایِ همان بوسه دوازده ضربه جا شد

 

زینب زمین خورده ولی تو سنگ خوردی

این زخم ها از ضربه های بی هوا شد

 

آتش میان خیمه ی عباس افتاد

دستی کنار معجر من بی حیا شد

 

تو سر نداری دخترت معجر ندارد

یعنی بریدند و کشیدند و جدا شد

محمد امین سبکبار

 

***

شام غریبان

عصر عاشورا

 

(1)

ای لاله، پیش مرگ چمن می شوی چرا !؟                     راضی به حُکم چیده شدن می شوی چرا !؟

این چشم خیس و چادرخاکیِ من که هست...                 آشفته حالِ غسل و کفن می شوی چرا !؟

یحیی بس است، غصه ی این قوم را نخور!                          با نیزه ها دهن به دهن می شوی چرا !؟

با این نگاه بی رمق از فرط تشنگی                                   خیره به سمت معجر من می شوی چرا !؟

اینجا که کوچه های غریب مدینه نیست!                           مظلوم من، شبیه حسن می شوی چرا !؟

 

وحید قاسمی

***

 

(2)

 

باد ها عطر خوش پیرهنش را بردند

سوختند و خبر سوختنش را بردند

 

نیزه ها بر عطشش قهقهه سر می دادند

زخم ها لاله ی باغ بدنش را بردند

 

دشنه ها دور و بر پیکر او حلقه زدند

حلقه ها نقش عقیق یمنش را بردند

 

این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است

که روی نیزه بوی پیرهنش را بردند

 

تا که معلوم نگردد به کدام آئین است

اهل صحرای تجرّد کفنش را بردند

 

باد ها سینه زنان زود تر از خواهر او

تا مدینه خبر آمدنش را بردند

 

یوسف آهسته بگویی که نمیرد یعقوب

گرگ ها یوسف گل پیرهنش را بردند

 

رضا جعفری

 

***

 

شام غریبان

 

کاش آن شب همه جا شب می شد                خاک گودال مودب می شد

داشت از خون گلوی آقا                             لب گودال لبالب می شد

بی پر و بال و بدون سر هم                        داشت جبریل مقرب می شد

کاش در نیمه شبِ دفنِ حسین                          بوریا چادر زینب می شد

یا که افلاک ز هم می پاشید                      یا تن شاه مرتب می شد

 

علی اکبر لطیفیان

 

***

 

پس از شهادت

 

سر پای نیزه ی تو برادر! شکستنی ست

زینب سرش شکست ولی سر شکسته نیست

  

از آتش دلم دل هر سنگ آب شد

کوه از کلام دختر حیدر شکستنی ست

 

آل علی چو دست تظلم برآورند

بنیان شام چون در خیبر شکستنی ست

 

باران سنگ سوی سر روی نیزه هاست

ای شام شیشه دل خواهر شکستنی ست

 

در کربلا مدینه به تکرار می رسید

پهلوی دختران پیمبر شکستنی ست...

 

امیرعلی شریفی