خطرنگار

خطرنگار

خطرنگار khatarnegar
خطرنگار

خطرنگار

خطرنگار khatarnegar

غزلهای انتخابی 3

نجواهای یک بغض لبریز

دلتنگم ، همین ، و این نیاز به هیچ زبان شاعرانه ای ندارد


با  من ِ  تنهـــا  غریبـــی ، آشنای  دیگـــران
کاش من هم لحظه ای بودم به جای دیگران
از همان روزی که دستان مرا کردی رها،
برگ پاییزم کـــه می افتم بـه پای دیگران
در نگــاه مردم دنیا اسیری ساده ام
در خیال خام خود فرمانروای دیگران
عاشقی یکسان اگر با کفر باشد کافرم،
یا  خدایم  فـــرق  دارد  با  خدای دیگران
زخم های کهنه ام تنها نه از لطف تو است ،
دسترنـــج روزگـــار است و دعـــای دیگــران!

سجاد سامانی
========
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است
آنچنان می فشرد فاصله راه نفسم
که اگر زود ، اگر زود بیایی دیر است
رفتنت نقطه ی پایان خوشی هایم بود
دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است
سایه ای مانده زمن بی تو که در آینه هم
طرح خاکستریش گنگ ترین تصویر است
خواب دیدم که برایم غزلی می خواندی
دوستم داری و این خوب ترین تعبیر است
کاش می بودی و با چشم خودت می دیدی
که چگونه نفسم با غم تو درگیر است
تارهای نفسم را به زمان می بافم
که تو شاید برسی حیف که بی تاثیراست
 
ادامه مطلب ...

برخی اشعار بیژن ترقی


 برخی اشعار بیژن ترقی

بیژن ترقی زاده ۱۲ اسفند سال ۱۳۰۸ خورشیدی در شهر تهران شاعر و ترانه‌سرای ایرانی است. وی از سال ۱۳۳۵ همکاری خود را با رادیو آغاز کردآتش کاروان با صدای دلکش یکی از پرآوازه‌ترین ترانه‌های اوست.
ترقی فعالیت ادبی خود را با استادانی چون ملک‌الشعرای بهار، امیری فیروزکوهی، نیما یوشیج و شهریار آغاز کرده و با هنرمندان و آهنگسازان نامی روزگار خود چون ابوالحسن صبا، رضا محجوبی، علی تجویدی، داریوش رفیعی و پرویز یاحقی همکاری نزدیک داشته ‌است.
 کتاب‌شناسی
آتش کاروان، نشر جاویدان، ۱۳۸۵
از پشت دیوارهای خاطره
 تصنیف‌های نام‌دار
از تصنیف‌های نام‌دار او می‌توان به موارد زیر اشاره نمود:
می‌زده شب چو ز میکده باز آیم
برگ خزان
به زمانی که محبت شده همچون افسانه
صبرم عطا کن
پشیمانم
مرا نفریبی
بهار نورسیده
به خاطر تو

اشعاری از بیژن ترقی

امشب شده ام مست که مستانه بگریم
بگذار شبی ، گوشه ی میخـــانه بگـــریم
زآن آمده ام مست در این میکده کامشب
بر قـهـقهه ی ســاغــر و پیــمانه بگـــریم
افسانهء دل قصهء پـــر رنــج و ملالیست
بگذار براین قصه و افســـانه بگــــریــــــم
ای عقل ، تـــو برعاشق دیـــوانه بخندی
من نیز به هـــر عاقل و فـــــرزانه بگـریم
طـــفل دل من بــاز تو را می طلبد بــــاز
بگذار بر این طفـــــل ، یتیمانه بگــریـــم
امشب زچه رو در وطن خویش غـــریبم
بگذار در این شهـــر غــــریبانه بگـــریـم
آن طایــر زیبـــــای مـــرا بال ببســــتند
شبها به پرافشــــانی پـروانه بگـــریـم
بیژن ترقی

***  ادامه مطلب ...