خطرنگار

خطرنگار khatarnegar

خطرنگار

خطرنگار khatarnegar

دختری زاده ای از عشق و جنون معجون

دختری زاده ای از عشق و جنون معجون

( سیدحامد احمدی)



 


دختری زاده ای از عشق و جنون معجونا
لیلی اش نام نهادی که شوم مجنونا

دختری زاده ای آمیخته ی قند و عسل
کز شکرخنده کند حزن مرا محزونا

دختری زاده ای آنگونه که در چاه افتم
غافل از چاله ی آن گونه ی گندمگونا

دختری زاده ای از بهر من و حسرت خلق
مشتری در طلب ماه رخش مغبونا

دختری زاده ای آن سان که خود از مادر خود
دست کم کم نبُوَد گر نبُوَد افزونا

دختری زاده ای از جمع نقیضین؛ محال
یعنی از عشق و وفا ساخته ای معجونا

دختری زاده ای آنگونه که ما شاء الله
تا کنی الغرض اینگونه مرا مدیونا

دختری شوق وی اندر صدف شرم نهان
دختری چشم وی از حجب و حیا مشحونا

دختری پاک تر از عصمت و خوش تر ز نشاط
مست تر از می و دیوانه تر از مجنونا

زاده ای معجزه ور لاف نبوت بزنی
من ترا می شوم از خیل حواریّونا


لیلی اش نام نهادی که شوم مجنونا
حَبّذا مادر لیلی ز تو ام ممنونا

لیلی اش نام نهادی که کنی مجنونم
گرچه در عقل ندارم کم از افلاطونا

لیلی اش نام نهادی که به مجنون نرسد
من ولی می کنم این قاعده را وارونا

لای چرخ فلکت چوب گذارم ای چرخ
گر نگردد به مراد دل من گردونا

دنده ات بشکنم ای چرخ اگر شاد کند
خصم میمون مرا طالع نامیمونا

گُه به خوردت دهم آن سان که دلت را بزند
مزن ای حاسد بیچاره به دل صابونا

من نه مفعول جنونم که به لیلی نرسم
تا که افسانه ی مجنون کندم افسونا

من نه چون قیس بنی عامرم از مُنفعلی
تا گذارم ز غمش سر به سر هامونا

نوفل غیرت جوش آمده برشورانم
ریزم از ابن سلام متجاسر خونا

آید آن شب که به چنگ آرم و گیرم به دهان
ماه را (حوله ای از هاله به پیرامونا)


تا که جاری بُوَد اندر رگ مجنون خونا
عشق لیلی ز درونش نرود بیرونا

گل گلزار منا لیلی اشعار منا
عشق کشدار منا یار منا خاتونا

چند پیچم به خود از عشق تو چندا چندا؟
چون نپیچم به خود از عشق تو چونا چونا؟

زلف پر پیچ و خمت را شده ام پاپیچا
تیرباران غمت را شده ام کانونا

چشم ما بیخته پروین ز پی پروینا
اشک ما ریخته جیحون ز پی جیحونا

دل به دریا زده قلاب نگاه افکندم
تا ز چشمان ترت صید کنم مضمونا

طبعم از روح تغزل شده بود الکن لیک
موسِی شعر مرا عشق تو شد هارونا

کی بنا بود که خود سر زند از زن مردی؟
تا رسیدی و زدی تبصره بر قانونا

هاجر عشق تو منسوخ کند سارا را
همچو قرآن که ازو نسخ شد انگلیونا

چشم سیرت که به گنج سخنم روشن شد
به پشیزی نخرد گنج زر از قارونا

عهد و پیمان تو از چامه ی من محکم تر
قد و بالای تو چون خامه ی من موزونا

از هر انگشت تو ریزد ژوزفینی به زمین
گرچه من نیستم آنگونه که ناپلئونا

منطقی نیست که مستی ز خمار آید لیک
نیست جز چشم خمار تو مرا افیونا

پنجه ی ناز تو چون سر کشد از لاک هلاک
ناخن از خون دل صید کند گلگونا

مژّه ات آلت قتاله و من مقتولا
چشم تو فتنه ی فتانه و من مفتونا

هم عبارات تو شایسته تر از هنجارا
هم اشارات تو بایسته تر از قانونا

در خزان نود و دو، سه قدم مانده به دی
بیت ها ساختمت در رَمَل مخبونا

اگر این نادره می دید نمی گفت بهار؛
" نوبهار آمد و شد گیتی دیگرگونا "

تا در انجیل رسد از پس متّی مَرقُس
تا به قرآن دمد اندر پی تین زیتونا

چشمم از حُسن تو روشن، شبم از چشم تو روز
چشم تو شب شکن و حُسن تو روزافزونا

 

سیدحامد احمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.